نام کتاب: باخت پنهان
«از بروگس در اینجا از شما مراقبت می کند؟ » به خاطر کارش گاه گاهی می رود.»
کار؟ کاپیتان؟ دست وردار.» دورتادور آشپزخانه را نگاه کرد. «لیزا، نمی خواهی به یاد ایام خوب قدیم یک فنجان چای به من بدهی؟»
اگر دوست داری بنشین.» |
عین خیالش نبود که لیزا بهش کم محلی میکند. «به گمانم باز برایش گرفتاری پیش آمده.»
اگر خیال داری چای بنوشی باید پالتوت را در بیاری.»
نه، نه. زیاد نمی مانم. من فقط یک مرغ مهاجرم، لیزا. اما کاپیتان تو وقتی این پسر را دزدید کمی تند رفت. جای تعجب نیست اگر رفته در بروگس پنهان شده.»
او در بروگس پنهان نشده. و بچه را هم ندزدیده. ازت برده. در یک بازی نرد بدون تقلب در بازی برد که نمی شود تقلب کرد.»
هنوز بازی ای اختراع نشده که در آن نشود تقلب کرد. در هر حال شطرنج بازی کردیم نه تخته نرد. در بازی نرد تقلب کردن سخت است، اما در شطرنج - بخصوص بعد از یک دو گیلاس ... یکی از طرفین کمی خسته می شود. و نمی تواند حریف را بیاید. حریف هم یک مهره را جابه جا می کند و تا طرف به خود بیاید کیش و بعد هم مات. می دانی که راجر عادت دارد در جزئیات اشتباه کند. حتی همین عنوان به قول تو کاپیتان را در نظر بگیر. هنگامی که ظاهرأ آلمانها اسیرش می کنند سرجوخه بود نه کاپیتان، و من شک دارم که در زمان اسارتش به درجه افسری ارتقائش داده باشند. اگر اصلا در اسارت - اسارت های این جوری - بوده باشد. خیلی خیال باف است.»
حرف تو را باور نمی کنم. تو همیشه به او حسادت می کردی.»

صفحه 51 از 196