نام کتاب: باخت پنهان
نمی توانم مدعی گردم که همه این جزئیات که به حافظه ام فشار می آورم تا به یادشان بیاورم، الزاما دقیق باشند. اما امروز که از هم جدا شده ایم احساس می کنم که میل مقاومت ناپذیری وادارم می کند تا این دو نفر را از نو زنده گردانم، از تاریکی فراموشی بیرونشان کشم و وادارشان کنم نقش غم انگیزشان را تا آنجا که ممکن است نزدیک به واقع بازی کنند. خیلی خوب واقف هستم که چه قدر امکان دارد که حقیقت و خیال را در هم ببافم اما قصدم این نیست که به حقیقت خیانت شود. بیش از هرچیز، می خواهم که از آنها تصویر واضحی برای خودم به دست بیاورم تا به وضوح دوتا عکسی که در قفسه ای در کنار تختخوابم گذاشته شده باشند به زندگی ادامه دهند، اما از هیچ کدامشان هیچ عکسی ندارم. چرا من تا این حد به وسیله این دو تسخیر شده ام؟ از کاپیتان سالهاست که خبری نشنیده ام و لیزا را، که به خواست خودم ترکش کردم، فقط گاه گاهی می بینم و همیشه هم با احساسی از گناه. این کار به خاطر عشق به آنها نیست. مثل این است که این دو نفر را من در کمال خونسردی و بی انصافی مثل دو شخصیت داستانی انتخاب کرده ام تا این میل شدید به نوشتنم را ارضا کنند.

صفحه 47 از 196