تو پسر صادقی باشی. می گوید وقتی او برود تو از من مواظبت خواهی کرد.»
حالا که رفته.) منظورش وقتی است که برای همیشه برود.» دلت خیلی برایش تنگ خواهد شد، نه؟»
مثل مردن خواهد بود . حتی بدتر. دلم می خواهد آن که اول می رود من باشم. اما او می گوید من باید از تو مراقبت کنم. فکر می کنم برای همین است که تو را اینجا آورد. مطمئن شود که من اول نمی روم.»
با کنجکاوی خونسردانه خاص سنم پرسیدم: «شما خیلی مریض هستید؟» |
«نه. اما یک بار بودم. زمانی که او برای اولین بار مرا دید - با پدرت به بیمارستان آمد. گاهی که نگاهم می کند - با نوعی ترس نگاهم میکند. گویی هنوز در بستر بیماری هستم... من هم ازش می رنجم. نمی خواهم به خاطر من بیمناک باشد. ممکن است دست به یک کار ناسنجیده بزند.»
این گفت و گو، شاید دومین، درسی بود که من درباره معنی های ممکن عشق در میان دو فرد بالغ، میگرفتم. اکنون برایم کاملا مشخص بود که عشق یعنی ترس، و تصور می کنم همین ترس بود که لیزا را وادار می کرد که هر روز صبح زود از خانه بیرون رود و روزنامه تلگراف بخرد تا بدین ترتیب شاید در جریان بدتر شدن اوضاع - ادامه هراسناک آنچه که او در صفحه دوم خوانده بود - قرار بگیرد. اما به پناهگاه امن آشپزخانه که بر می گشت نمیدانست در کجای روزنامه دنبال خبر بگردد، مجبور بود هی ورق بزند، حتی صفحه های ورزشی و اقتصادی را بگردد، و دیگر سعی نمیکرد از من پنهان کند که با نگرانی زیاد دنبال خبری از کاپیتان می گردد.
حالا که رفته.) منظورش وقتی است که برای همیشه برود.» دلت خیلی برایش تنگ خواهد شد، نه؟»
مثل مردن خواهد بود . حتی بدتر. دلم می خواهد آن که اول می رود من باشم. اما او می گوید من باید از تو مراقبت کنم. فکر می کنم برای همین است که تو را اینجا آورد. مطمئن شود که من اول نمی روم.»
با کنجکاوی خونسردانه خاص سنم پرسیدم: «شما خیلی مریض هستید؟» |
«نه. اما یک بار بودم. زمانی که او برای اولین بار مرا دید - با پدرت به بیمارستان آمد. گاهی که نگاهم می کند - با نوعی ترس نگاهم میکند. گویی هنوز در بستر بیماری هستم... من هم ازش می رنجم. نمی خواهم به خاطر من بیمناک باشد. ممکن است دست به یک کار ناسنجیده بزند.»
این گفت و گو، شاید دومین، درسی بود که من درباره معنی های ممکن عشق در میان دو فرد بالغ، میگرفتم. اکنون برایم کاملا مشخص بود که عشق یعنی ترس، و تصور می کنم همین ترس بود که لیزا را وادار می کرد که هر روز صبح زود از خانه بیرون رود و روزنامه تلگراف بخرد تا بدین ترتیب شاید در جریان بدتر شدن اوضاع - ادامه هراسناک آنچه که او در صفحه دوم خوانده بود - قرار بگیرد. اما به پناهگاه امن آشپزخانه که بر می گشت نمیدانست در کجای روزنامه دنبال خبر بگردد، مجبور بود هی ورق بزند، حتی صفحه های ورزشی و اقتصادی را بگردد، و دیگر سعی نمیکرد از من پنهان کند که با نگرانی زیاد دنبال خبری از کاپیتان می گردد.