نظر من یک مرد چهل و چند ساله به پیری اهرام مصر بود. کینگ - کونگ، اگر واقعأ کینگ - کونگ بود، یک دختر بلوندرا - که اسمش یادم نمی آید - بغل کرده بود و خود را از آسمان خراش بالا می کشید. همه دشمن او بودند - پلیس، ارتش، و یادم هست حتی آتش نشانی. دختر کمی لگدش زد، اما به زودی آرام گرفت.
کاپیتان در گوش راست من آهسته گفت: «داستان خیلی قشنگی
است.)
«آره.»
به نظرم یک جا در فیلم، مقامات مسئول - هر که بودند . حتی هواپیما را هم بر ضد کینگ - کونگ وارد عمل کردند که بالطبع این قسمتش برای من خیلی جالب تر از باری بود که کینگ کونگ با خودش حمل می کرد.
پرسیدم: «چرا دختر را ولش نمی کند بیفتد؟ »
فکر می کنم در نظر کاپیتان خیلی سنگ دل جلوه کردم، چون با لحن تندی در جواب گفت: «خوب پسر جان، برای این دوستش دارد. نمی توانی درک کنی که به دوستش دارد؟» اما البته که نمی توانستم درک کنم. دیده بودم که دختر کینگ کونگ را لگد می زند و برای من دوست داشتن کم و بیش همان خوش آمدن از کسی بود، به جز این که ممکن بود شامل بوسیدن هم باشد، و بوسیدن برای من اهمیتی نداشت. بوسیدن چیزی بود که خاله ام به من تحمیل کرده بود، اما با این حال، به طور قطع، نه دوست داشتن و نه خوش آمدن از کسی نمی توانست شامل لگد زدن هم باشد. آدم دشمن را لگد می زند تا دردش بیاید. این را به حد کافی درک می کردم، گرچه هیچ وقت دلم نخواسته بود کسی را بزنم مگر پسری به نام توینینگ را که آن موقع که عمالقه بودم و اکنون سالها دور به نظر می رسید روزگارم را تباه کرده بود.
کاپیتان در گوش راست من آهسته گفت: «داستان خیلی قشنگی
است.)
«آره.»
به نظرم یک جا در فیلم، مقامات مسئول - هر که بودند . حتی هواپیما را هم بر ضد کینگ - کونگ وارد عمل کردند که بالطبع این قسمتش برای من خیلی جالب تر از باری بود که کینگ کونگ با خودش حمل می کرد.
پرسیدم: «چرا دختر را ولش نمی کند بیفتد؟ »
فکر می کنم در نظر کاپیتان خیلی سنگ دل جلوه کردم، چون با لحن تندی در جواب گفت: «خوب پسر جان، برای این دوستش دارد. نمی توانی درک کنی که به دوستش دارد؟» اما البته که نمی توانستم درک کنم. دیده بودم که دختر کینگ کونگ را لگد می زند و برای من دوست داشتن کم و بیش همان خوش آمدن از کسی بود، به جز این که ممکن بود شامل بوسیدن هم باشد، و بوسیدن برای من اهمیتی نداشت. بوسیدن چیزی بود که خاله ام به من تحمیل کرده بود، اما با این حال، به طور قطع، نه دوست داشتن و نه خوش آمدن از کسی نمی توانست شامل لگد زدن هم باشد. آدم دشمن را لگد می زند تا دردش بیاید. این را به حد کافی درک می کردم، گرچه هیچ وقت دلم نخواسته بود کسی را بزنم مگر پسری به نام توینینگ را که آن موقع که عمالقه بودم و اکنون سالها دور به نظر می رسید روزگارم را تباه کرده بود.