کرده بودم): «فکر میکنم من را خیلی دوست دارد - به روش خاص خودش.» حالت خاص صدای کاپیتان به یادم آمد. هیچ کدامشان به نظر نمی رسید که از روش آن دیگری کاملا مطمئن باشد. اضافه کرد: «تو دوستش داری، نه؟»
به نظر می رسید که ما سه نفر کلی به همدیگر فکر می کنیم.
الیزا همچنین گفت: «باید راه شناختن کاپیتان را یاد بگیری.» با چنان لحن صمیمانه ای این حرف را زد که جمله اش هنوز هم دقیقا یادم مانده. مثل این بود که، برای یک لحظه، محرم راز مهمی شده بودم که به توضیح گذشته و آینده ای که در راه بود و هر دو به یک اندازه اسرارآمیز بودند، کمک می کرد.
(۴)
در آینده ای نزدیک - شاید واقعا نزدیک نبود، چون اکنون یادم نیست که چه مدت گذشت تا ما دوباره کاپیتان را دیدیم و برگشتن او هم هیچ یادم نمی آید. پس از چند هفته بود یا چند ماه؟ مهم نیست اگر حافظه ام اکنون پرشی می کند به شبی که او مرا برای دیدن فیلمی که فکر می کنم اسمش کینگ - کونگ بود به سینما برد. این فیلم تازه در آن زمان و حتی برای نگاه بی تجربه و جوان من، یک فیلم قدیمی بود، اما یادم هست که کاپیتان، وقتی که بلیت ها را خرید، به من گفت: «در این بیغوله می توانی همه فیلم های قدیمی را ببینی، و فیلم های قدیمی همیشه بهترین فیلم هستند.» چون اول شب بود عده تماشاچی ها خیلی کم بود، اما او با دقت زیاد جاهای ما را انتخاب کرد که برای دید من کمی جلو بود و ازش پرسیدم آیا نمی توانیم چند ردیف به عقب تر بنشینم. جواب یک «نه» قاطعانه بود، و من خیال کردم که دید چشم کاپیتان با افزایش سن کاهش یافته، چون در
به نظر می رسید که ما سه نفر کلی به همدیگر فکر می کنیم.
الیزا همچنین گفت: «باید راه شناختن کاپیتان را یاد بگیری.» با چنان لحن صمیمانه ای این حرف را زد که جمله اش هنوز هم دقیقا یادم مانده. مثل این بود که، برای یک لحظه، محرم راز مهمی شده بودم که به توضیح گذشته و آینده ای که در راه بود و هر دو به یک اندازه اسرارآمیز بودند، کمک می کرد.
(۴)
در آینده ای نزدیک - شاید واقعا نزدیک نبود، چون اکنون یادم نیست که چه مدت گذشت تا ما دوباره کاپیتان را دیدیم و برگشتن او هم هیچ یادم نمی آید. پس از چند هفته بود یا چند ماه؟ مهم نیست اگر حافظه ام اکنون پرشی می کند به شبی که او مرا برای دیدن فیلمی که فکر می کنم اسمش کینگ - کونگ بود به سینما برد. این فیلم تازه در آن زمان و حتی برای نگاه بی تجربه و جوان من، یک فیلم قدیمی بود، اما یادم هست که کاپیتان، وقتی که بلیت ها را خرید، به من گفت: «در این بیغوله می توانی همه فیلم های قدیمی را ببینی، و فیلم های قدیمی همیشه بهترین فیلم هستند.» چون اول شب بود عده تماشاچی ها خیلی کم بود، اما او با دقت زیاد جاهای ما را انتخاب کرد که برای دید من کمی جلو بود و ازش پرسیدم آیا نمی توانیم چند ردیف به عقب تر بنشینم. جواب یک «نه» قاطعانه بود، و من خیال کردم که دید چشم کاپیتان با افزایش سن کاهش یافته، چون در