نام کتاب: باخت پنهان
چه اضطرابی منتظر زنگ سوم است . و کاپیتان با یک دست پیژاما که بسته بندی نشده بود وارد شد. پیژاما از مدلی نبود که من، حتی در آن سنی که بودم، انتخاب می کردم - زیرا، نمی دانم به چه علت، از رنگ نارنجی بدم می آمد . و این یکی نه تنها خطهای نارنجی داشت، بلکه بر روی جیب هایش نیز تصویر پرتغال بود. (از پرتغال فقط شربت پرتغال را دوست داشتم، اما حتی آن را هم با چشم بسته می نوشیدم تا رنگش را نبینم.) الیزا پرسید: «کجا گرفتی؟»
کاپیتان، به جای این که بگوید «کاری ندارد» گفت: «نه مشکل بود.»
آیا تنها به خاطر دیدگاه امروزم نسبت به اوست که فکر می کنم در آن لحظه به نظرم رسید که در چشم هایش زرنگی خاصی می بینم؟ حافظه به آدم خیانت می کند. تنها چیزی که از آن مطمئن هستم، یا تقریبا مطمئن هستم، این است که به من گفت: «جیم، وقت خواب است.» |
جدا باید جیم صدایش کنیم؟ » هر اسمی که تو بخواهی، عزیزم. تو انتخاب کن.»
از این دیگر مطمئن هستم که کلمه عزیزم درست به یادم مانده. استعمال این کلمه در مدرسه یا در خانه خاله ام یا حتی، بعد دیدم، که بین آن دو هم معمول نبود.
پیژاما را از پایم در آوردم و برای این کار که فکر کنند با پیژاما خوابیده ام، مچاله اش کردم و با شورت بر روی کاناپه خوابیدم.
(.
(۲)
صبح روز بعد با صدای یک زن ناشناس که صدا می زد «جیم» از خواب بیدار شدم. هیچ نمیدانستم کجا هستم. در زیر کاناپه به دنبال ظرف ادرار همیشگی گشتم، اما بیهوده بود، فقط یک ماهی تابه بر روی قالی بود، و

صفحه 29 از 196