نام کتاب: باخت پنهان
«کجا جایش بدهم؟ فقط همان یک اتاق را داریم.»
همه خانه در اختیار توست، یک اتاق انتخاب کن. تو نگهبان هستی. کلیدها را داری.»
روزی که به آن بدی در مدرسه شروع شده بود، به هیجان و ابهام هم ختم می شد. همه خانه را، از زیرزمین تا انبار زیر شیروانی، از پاشنه درآوردیم. مثل این بود که آفریقا را کشف می کنیم. در هر اتاقی که باز می شد راز ویژه خود را داشت. کاپیتان، مثل حمال بومی، یک پشته پتو و روانداز را روی دوش حمل می کرد. به فکرم رسید که تا حالا تمام قسمت های یک خانه را ندیده ام. خاله ام در آپارتمانی در طبقه اول یک ساختمان ساکن بود و با همسایه ها نمی جوشید.
آن روزها نمی دانم الان هم همین طور است یا نه) همیشه چیزی در یک اتاق خالی باقی می گذاشتند تا صاحب خانه بتواند بگوید که اتاق مبله است. بدین ترتیب بود که می توانستم از میان سه تا تخت خواب در سه اتاق مختلف، یک کاناپه رنگ و رو رفته در اتاقی دیگر، و یک مبل راحتی بزرگ به طوری که می شد رویش خوابید، یکی را انتخاب کنم. اما من مسحور نشانه های باقی مانده از مستأجرانی شده بودم که، شاید بدون اخطار قبلی، بیرونشان کرده بودند یا این که خودشان شب هنگام فلنگ را بسته بودند. در کف اتاق زیر شیروانی یک مجله قدیمی پاره به نام لی لی پوت افتاده بود که بالای سر آن معطل کردم تا آنها ببینند. لیزا پرسید:
دوست داری اینجا بخوابی؟» اما آنجا از زیرزمین و از تماس انسانی دور بود، و گفتم: «نه.»|
کاپیتان گفت: «اگر می خواهی مجله را وردار. مال پیدا شده را باید برداشت - این یادت باشد. یکی از قوانین اساسی سرشت بشری است.»
از آخرین طبقه شروع کرده بودیم و پایین می آمدیم. در اتاقی دیگر، بر

صفحه 25 از 196