آنها هر دو برای من بیگانه بودند و با وجود این دیدم که از آنها بیشتر از خاله ام خوشم می آید . حالا مدیر مدرسه و مدیر شبانه روزی ام آقای هاردینگ یا هر کدام از بچه هایی که میشناختمشان، به کنار. می توانستم بگویم که یک جور رودربایستی با هم دارند و دلم می خواست، اگر در قدرت من بود، کمکشان کنم. گفتم: «ناهار دبشی خوردم.» |
چه ناهاری بهت داد؟» کاپیتان گفت: «اوه، فقط یک کم ماهی.» به زن گفتم: «این فقط پیش غذا بود، ماهیش هم قزل آلای دودی
بود.)
می دانستم که قزل آلای دودی غذای با ارزشی است چون نگاهی به صور غذا انداخته و قیمت آن را دیده بودم. خیلی گرانتر از گوشت دنده خوک بود.
زن پرسید: «پولش را چه طور دادی؟ وضع پولی ات که خوب نیست - یا امروز صبح که نبود.» |
کاپیتان گفت: «به جای پول، آن چمدان کهنه را که تو بهم قرض دادی، بهشان دادم.»
« آن چمدان اسقاط را؟ آن که پشیزی نمی ارزید.» |
«سه جفت جوراب تویش بود - به درد نگه داشتن نمی خوردند، سوراخ بودند . و یکی دوتا آجر. صاحب بار کاملا راضی بود و حتی به یک برندی هم مهمانم کرد.»
زن گفت: «جل الخالق ! بنشین و چایت را بخور. اگر به زندان می رفتی، من چه کار می کردم؟ هیچ فکرش را کردی؟»
گفت: «زیاد نگهم نمی داشتند. بیشتر از آلمانها نگهم نمی داشتند، و تازه، آن بار مجبور بودم سراسر خاک آلمان را طی کنم. زندان اسکروبز،
چه ناهاری بهت داد؟» کاپیتان گفت: «اوه، فقط یک کم ماهی.» به زن گفتم: «این فقط پیش غذا بود، ماهیش هم قزل آلای دودی
بود.)
می دانستم که قزل آلای دودی غذای با ارزشی است چون نگاهی به صور غذا انداخته و قیمت آن را دیده بودم. خیلی گرانتر از گوشت دنده خوک بود.
زن پرسید: «پولش را چه طور دادی؟ وضع پولی ات که خوب نیست - یا امروز صبح که نبود.» |
کاپیتان گفت: «به جای پول، آن چمدان کهنه را که تو بهم قرض دادی، بهشان دادم.»
« آن چمدان اسقاط را؟ آن که پشیزی نمی ارزید.» |
«سه جفت جوراب تویش بود - به درد نگه داشتن نمی خوردند، سوراخ بودند . و یکی دوتا آجر. صاحب بار کاملا راضی بود و حتی به یک برندی هم مهمانم کرد.»
زن گفت: «جل الخالق ! بنشین و چایت را بخور. اگر به زندان می رفتی، من چه کار می کردم؟ هیچ فکرش را کردی؟»
گفت: «زیاد نگهم نمی داشتند. بیشتر از آلمانها نگهم نمی داشتند، و تازه، آن بار مجبور بودم سراسر خاک آلمان را طی کنم. زندان اسکروبز،