با وجود این، برای دیدار آن چهره جوان و پریده رنگ، که از تاریکی زیرزمینی که با یک لامپ بسیار ضعیف روشن بود ما را می نگریست، آماده نبودم. در چشم من او شبیه مادر هیچ کس نبود.
کاپیتان گفت: « آوردمش.» کی را؟»
ویکتور را. اما فکر میکنم که باید همه چیز را عوض کنیم و جیم صدایش کنیم.)
هرگز فکرش را نکرده بودم که این قدر ساده، فقط با انتخاب یک نام دیگر، می شود اسم منفورم را عوض کرد.
از کاپیتان پرسید: «رفتی چه کار کردی؟» حتی توانستم ترسی را که در صدایش بود کشف کنم.
کاپیتان مرا به آرامی به طرف پلکان هل داد. گفت: «برو تو، همان طور که بهت گفتم صدایش کن. بعد هم ببوسش.» |
با کمرویی قدمی برداشتم و زیر لب گفتم: «مادر» مثل آن اولین تمرین کمدی مخصوص کودکان در مدرسه، نمایشی به نام وزغی در خوابگاه
کاپیتان گفت: « آوردمش.» کی را؟»
ویکتور را. اما فکر میکنم که باید همه چیز را عوض کنیم و جیم صدایش کنیم.)
هرگز فکرش را نکرده بودم که این قدر ساده، فقط با انتخاب یک نام دیگر، می شود اسم منفورم را عوض کرد.
از کاپیتان پرسید: «رفتی چه کار کردی؟» حتی توانستم ترسی را که در صدایش بود کشف کنم.
کاپیتان مرا به آرامی به طرف پلکان هل داد. گفت: «برو تو، همان طور که بهت گفتم صدایش کن. بعد هم ببوسش.» |
با کمرویی قدمی برداشتم و زیر لب گفتم: «مادر» مثل آن اولین تمرین کمدی مخصوص کودکان در مدرسه، نمایشی به نام وزغی در خوابگاه