«ظاهرا دیگر هیچ خانه ای ندارد. بیا با هم روراست باشیم، سنیور کوییگلی. شما می دانستید که اسمیت جهتی را انتخاب کرد که من اسمش را جهت خلاف گذاشتم، نمی دانستید؟»
از کجا باید می دانستم؟»
فکر می کنم وقتی که شما برای جستجوی هواپیما رفتید، اندکی نقش بازی کردید. شما قبلا گارد ملی و سوموزا را باخبر کرده بودند. آنها هواپیمای او را پیش از این که به پناهگاه برسد، هدف قرار دادند. چرا؟ آنها بدون شک این را می دانستند که ساندینیست ها هیچ هواپیمایی ندارند.»|
در این مورد اشتباه می کنید، جناب سرهنگ. در مورد هواپیمای اسمیت حتما اطلاع داشته اند. خیلی وقت بوده که به منطقه استلی اسلحه حمل می کرده.»
از خودم می پرسم آیا شما بودید که به آنها خبر دادید... بگذریم. حالا دیگر مسئله مورد توجهی نیست، جز این که...)
سرهنگ مارتینز به دست نویس داستان که بر روی میز کپه شده بود، خیره شد. گفت: «کاش انگلیسی ام بهتر بود. فکر میکنم بدهم همه اش را ترجمه کنند. کینگ کونگ باید مهم باشد.»
جناب سرهنگ، من آدم پرمشغله ای هستم. اگر سئوال دیگری ندارید...»|
سئوال دیگری ندارم. فقط یک نصیحت کوچک دارم، سنیور کوییگلی. به خاطر معاهده کانال که تا چند هفته دیگر امضا خواهد شد ما نگران هستیم که مبادا دردسری پیش آید. درست است که شما شهروند آمریکایی نیستید، اما می دانید که کنار آمدن با سنای آمریکا تا چه حد ممکن است سخت باشد. نمایندگان سنا خیلی دوست دارند که بهانه ای