نام کتاب: باخت پنهان
آدم عاقلی در قمار با پدرت تقلب نمی کند. وانگهی، تقلب در بازی نرد کار آسانی نیست. پدرت تو را در یک بازی بدون تقلب به من باخته است.»
پرسیدم: «آن شیطان است، نه؟»
«فکر می کنم که بشود این اسم را روی او گذاشت، منتهی فقط در مواقعی که بدخلق می شود. تو باید چیزهایی در این باره بدانی - اما نه، از کجا بدانی؟ هیچ بچه ای جرئت نمی کند سر به سر او بگذارد.»
سرانجام به کوچه ای رسیدیم که بعضی خانه هایش تعمیر شده بودند و بعضی دیگر در شرف ویرانی بودند، اما لااقل در اینجا خاکروبه دان دیده نمی شد. الان می دانم که خانه ها، با پله هایی که به زیرزمین می رفت و پنجره های زیر شیروانی طبقه چهارم، به سبک دوره ویکتوریا بودند. چند پله تا در ورودی اصلی می خورد و لای بعضی درها باز بود. گویی کوچه، که نامش آلماتریس بود، بین مرگ و زندگی بلاتکلیف مانده بود. در جلوی خانه ای که شماره اش ۱۲A بود ایستادیم. تصور می کنم بدین علت ۱۲A بود که هیچ کس دوست ندارد در خانه ای که شماره اش ۱۳ است زندگی کند. در کنار در ۵ تا دکمه زنگ بود، اما روی چهارتای آنها به نشانه این که کسی در خانه های مربوطه زندگی نمی کنه، نوار چسب زده بودند.
کاپیتان گفت: «حالا به یادت بیار که چه گفته بودم. با او با مهربانی صحبت کن، چون زود عصبانی می شود.» اما همان موقع احساس کردم که خودش، وقتی انگشتش را روی دکمه تنها زنگی که کار می کرد گذاشت، کمی مضطرب است. یک بار زنگ زد اما انگشتش را از روی دکمه زنگ بر نداشت.
پرسیدم: «مطمئنی که او منزل است؟» چون خانه خالی به نظر می آمد.
گفت: «زیاد از خانه بیرون نمی رود. گذشته از این دارد شب می شود. او از تاریکی خوشش نمی آید.»

صفحه 19 از 196