نام کتاب: باخت پنهان
سرهنگ مارتینز که اثری از شادی در چشم هایش بود آقای کوییگلی را نگاه کرد. گفت: «این بار ما زودتر از شما به اتاق آقای اسمیت رسیدیم. بسته در سطل کاغذ باطله پیدا شد. آیا این پسر چون دیگر واقعا قصد نوشتن نداشت آن را دور انداخت؟ اما در این صورت چرا نابودش نکرد؟ شک دارم که بتوانیم روزی به علت واقعی این کار پی ببریم. الان در راه است - نمی دانم به کجا می رود. مترجم من فقط وقت کرده صفحه های آخر را، که با ورود او به پاناما شروع می شود، ببیند. به نظر می رسد که این پسر استعدادی داشته، جای تأسف است که به نویسندگی نچسبید، چون نویسندگی حرفه بی خطری است. علت این که می خواستم شما را ببینم این است که در این - می توانم بگویم زمان او، سنیور کوییگلی؟ - خیلی از شما نام برده می شود.»
«خوب، من دوست پدرش بودم.» ما معتقدیم نه دوست خیلی نزدیک، و دلیل داریم.»
بارها توانستم کمک های کوچکی به او بکنم، مثل زمانی که به استقبال جیم به فرودگاه رفتم.»

صفحه 189 از 196