نام کتاب: باخت پنهان
(۱۴)
وقتی از دیدار سرهنگ مارتینز به این اتاق برگشتم، در داخل سطل کاغذ پاره ها در آشپزخانه، چندتا کاغذ پاره پیدا کردم که از چشم من و آقای کوییگلی پنهان مانده بود. او احتمالا فکر کرده بود که هر مدرک با اهمیتی می بایست یا سوزانده شده باشد یا ریزریز شده باشد. او یک آدم حرفهای بود.
ممکن است که اینها پاره های نامه ای بودند که او برای من گذاشته بوده و شاید بعدا فکر کرده بود که این نامه ضعف او را زیاد آشکار می کند. آنها را دوباره به هم چسباندم و اکنون این پاره های به هم چسبیده را به عنوان پایانی برای این کتاب ناموفقم، که نه کسی آن را چاپ خواهد کرد و نه کسی آن را خواهد خواند، می نویسم.
من خودم به چه چیز نیاز دارم؟ چرا باید همیشه این من باشم که به او نیاز دارند؟ یک روز در منچستر پیرزنی در خیابان بود و من خیلی بیشتر از او به آن پول اندکی که در جیبم بود نیاز داشتم، اما فکر می کنم تقصیر او نبود که نمی توانست نیاز مرا درک کند اما من نیاز او را درک می کردم. هرچند که این طبیعی نیست. اگر قدرت کینگ - کونگ را داشتم..
جمله آخر کاملا ناخوانا بود. عجیب این که او هم کینگ - کونگ را به یاد داشته.
همه این مهملات دیگر بس است. پیش از یک هزار و ده دلار پول دارم مثل حساب کردن های آقای کوییگلی شد) به علاوه پولی که کاپیتان برایم گذاشته و آن بلیت برگشتی که می توانم مبادله اش کنم. پیش از انداختن تمامی این داستان در همان سطل کاغذ باطله، که هر کس علاقه داشته

صفحه 187 از 196