نام کتاب: باخت پنهان
سرهنگ نگاهم کرد و، مثل کسی که مسئولیت داشته با احتیاط عمل کند و اکنون بار این مسئولیت از دوشش برداشته شده، آهی کشید و گفت: «آه، بله. آقای کوییگلی. دقیقا از آقای کوییگلی چه میدانی؟»
می دانم که شغلی به من پیشنهاد کرده»
می خواهی قبول کنی؟» | « آقای اسمیت یک نامه به همراه یک چک برایم گذاشته. خواسته که فورا به انگلستان برگردم.»
می خواهی برگردی؟» ابتدا می خواهم درباره برنامه هایم با او صحبت کنم.»
سرهنگ مارتینز گفت: «برای خاطر همه مان آرزو میکنم که این کار میسر باشد.»
پاک گیج شده بودم. گفتم: «منظور شما را نمی فهمم. کار خلافی انجام داده؟ توی زندان است؟»
قطعا نه. او دوست ما است. برای تمام کارهایی که برای ما کرده ارزش زیادی قائلیم. به او احتیاج داریم. باز این کلمه لعنتی «احتیاج» |
و آقای کوییگلی در این وسط چه کاره است؟» راستش من آقای کوییگلی را نمی توانم دوست او بدانم.»
اما، من وقتی به اینجا رسیدم»، به این اسم، هر وقت می خواستم آن را بر زبان بیاورم، مرا به تردید وا می داشت . آقای اسمیت آقای کوییگلی را به پیشواز من فرستاد.»
«اوه، خیلی راغب بودیم که آقای اسمیت تماسی با آقای کوییگلی داشته باشد. ما چیزی بر ضد آقای کوییگلی نمیگوییم. اگر شما تصمیم دارید برای آقای کوییگلی کار کنید این به خودتان مربوط است، اما در این صورت شاید نصیحت کوچکی به شما بکنیم. نصیحتی که اکنون به شما

صفحه 179 از 196