نام کتاب: باخت پنهان
«خواب بودم.»
سرهنگ مارتینز به من تلفن کرد. قبلا هیچ وقت به من تلفن نکرده بود باید موضوع مهمی باشد. می خواهد شما را ببیند. در آن هتل که من برایت پیدا کرده بودم دنبالت فرستاده بود، اما آنجا نبودی. گوش می دهی؟» |
بله. از کجا می دانست من کجا می خوابم.»
از خودش بپرس. این کار اوست که این چیزها را بداند. پابلو می آید دنبالت. توی راه است. به او چیزی نگو.»
به پابلو؟» «نه، نه. به سرهنگ مارتینز» |
در زدند و گوشی را گذاشتم. آقای کوییگلی دیگر بس بود. در را باز کردم و پابلو جلوی در بود.
(11)
ظاهرا همه جا - در مدخل مرکز فرماندهی گارد ملی، در ورودی ساختمانی که وارد آن شدیم، در بیرون اتاق انتظاری که به آن راهنمایی شدیم - نگهبان گذاشته بودند و پابلو مجبور بود کارت عبور نشان دهد. پابلو یک کلمه حرف نزد و ساکت در کنار من نشست. تپانچه اش به کفلم فشار می آورد. کاسه صبرم لبریز شد. گفتم: «ظاهرا سرهنگ مارتینز خیلی گرفتار است.» اما پابلو چیزی نگفت.
وقتی سرانجام نوبت من شد پابلو در اتاق مرا رها کرد. سرهنگ را در آن سوی اتاق با کنجکاوی نگاه کردم. هیچ پلیسی او را به عنوان مردی با
ظاهر نظامی توصیف نمی کرد، چهره ای مهربان، رنگ پریده و نگران داشت و هنگامی که از جایش بلند شد دیدم قد کوتاه است و اندکی شکم
دارد.

صفحه 176 از 196