نام کتاب: باخت پنهان
گفت: «رفته است.» کجا؟»
همین را می خواهم بدانم. یک نامه برایش آمده، دست متصدی پذیرش است. تمبر انگلیسی رویش خورده. جالب است. بگو بدهدش به تو بگو که می خواهی بروی او را ببینی. بگو کلید اتاقش را هم بدهد. به من نمی دهند، اما می دانند که شما در آن اتاق با هم شریک بودید و هنوز در کرایه او است.»
گرفتن کلید چه فایده ای به حال من - یا شما - دارد؟ » «شاید نشانه هایی در آنجا باشد.) «از چه چیز؟» از این که در چه کاری است، می خواهد چه کار بکند و..) فکر کردم می دانید - مربوط به اسلحه می شود.»
هنوز هم از هویت جعلی خود دست بر نمی داشت. گفت: «به عنوان یک روزنامه نگار، می خواهم جزئیات قضیه را بدانم.»
به طعنه گفتم: «اگر از رده امور مالی باشند، برای وال استریت ژورنال جالب خواهند بود.»
اما نفهمید دستش انداختم. گفت: «بله، وضع مالی او خیلی مورد توجه است، و این که چه کسی از لحاظ مالی او را تأمین می کند. فکر میکنم این نامه ممکن است سرنخی به دستمان بدهد.»
تسلیم شدم و رفتم نامه و کلید را گرفتم. هیچ مشکلی پیش نیامد. احتمالا متصدی پذیرش فکر کرد که شب را آنجا گذرانده ام. توی اتاق شریکی من و کاپیتان، آقای کوییگلی بدون این که وقت تلف کند دست به کار شده بود. یک پیژامای تا شده را به دستش گرفت و گفت: «نباید جای دوری رفته باشد. امشب برمی گردد.»

صفحه 167 از 196