«شما می توانید هر کاری که دوست دارید بکنید. فایده ای برایتان ندارد. او هرگز مرا به خاطر دروغ هایم نخواهد بخشید.»
شاید من بتوانم آنها را از زاویه جدیدی به او نشان بدهم.» به شما اعتماد نمی کند.» |
به من شاید اعتماد نکند. اما در امور مالی، آدم به بانکش اعتماد می کند. می توانم بانک او باشم.» |
از این دوتا کلمه بانک و امور مالی خسته شده بودم، می خواستم بخوابم.
آخر کار، آقای کوییگلی خیلی مهربان شد. برایم در همان نزدیکی ها یک اتاق پیدا کرد و اجاره آن شب را پیش پرداخت نمود. پیش از رفتن از من خواست که فرد صدایش کنم. گفت: «اسمم سیریل است، اما همه دوستان واقعی ام فرد صدایم می کنند.» گویی امضای - حقیقی یا مستعار - خود را در زیر یک توافق نامه می نوشت، و من نتوانستم این فکر را از خود دور کنم که سیریل خیلی بهتر از نام پیش پا افتاده فرد به او می آمد.
(10)
حدود ساعت ده با صدای تلفن از خواب بیدار شدم و گوشی را برداشتم. صدایی گفت: «فرد هستم.» تا چند لحظه یادم نمی آمد فرد که بود. صدا با بی صبری توضیح داد: «کوییگلی. در هتل کنتینانتال هستم. لطفأ فورا بیا.»
فورا نمی توانم. لباس نپوشیده ام.»
پس، خواهش می کنم زود بپوش.» طوری حرف می زد که گویی از هم اکنون رییس من است.
در لابی هتل منتظرم بود و مرا با خودش کشید برد تا متصدی پذیرش صدایمان را نشنود.
شاید من بتوانم آنها را از زاویه جدیدی به او نشان بدهم.» به شما اعتماد نمی کند.» |
به من شاید اعتماد نکند. اما در امور مالی، آدم به بانکش اعتماد می کند. می توانم بانک او باشم.» |
از این دوتا کلمه بانک و امور مالی خسته شده بودم، می خواستم بخوابم.
آخر کار، آقای کوییگلی خیلی مهربان شد. برایم در همان نزدیکی ها یک اتاق پیدا کرد و اجاره آن شب را پیش پرداخت نمود. پیش از رفتن از من خواست که فرد صدایش کنم. گفت: «اسمم سیریل است، اما همه دوستان واقعی ام فرد صدایم می کنند.» گویی امضای - حقیقی یا مستعار - خود را در زیر یک توافق نامه می نوشت، و من نتوانستم این فکر را از خود دور کنم که سیریل خیلی بهتر از نام پیش پا افتاده فرد به او می آمد.
(10)
حدود ساعت ده با صدای تلفن از خواب بیدار شدم و گوشی را برداشتم. صدایی گفت: «فرد هستم.» تا چند لحظه یادم نمی آمد فرد که بود. صدا با بی صبری توضیح داد: «کوییگلی. در هتل کنتینانتال هستم. لطفأ فورا بیا.»
فورا نمی توانم. لباس نپوشیده ام.»
پس، خواهش می کنم زود بپوش.» طوری حرف می زد که گویی از هم اکنون رییس من است.
در لابی هتل منتظرم بود و مرا با خودش کشید برد تا متصدی پذیرش صدایمان را نشنود.