نام کتاب: باخت پنهان
عصبانیت زده باشد بیرون. اگر در هتل نیست. تو می گویی هواپیمایش را کجا نگه می دارد؟»
قبلا چیزی نگفته بودم، اما حالا به بهترین وجهی که می توانستم گفتم. نقشه آن شهر که قرار بود در آینده ساخته شود توجهش را جلب کرد. «اوه، آنجا. خیلی عجیب است. چه پناه گاهی آنجا ممکن است باشد؟» |
«اوه، یک کلبه مانندی هست.»
نوشیدنی ها زبان مرا هم باز کرده بود و عنان کنجکاوی ام را از دستم گرفته بود. «من نمی فهمم شما دو نفر چه طور می توانید با هم کار کنید. شما چیزی به من نگفته اید، اما می توانم بگویم که شما به دو اردوی متخاصم تعلق دارید.» |
«آنجا که پای پول در میان است هیچ اردوی متخاصمی وجود ندارد. او به خاطر آرمان با هدف کار نمی کند. برای آن مادرخوانده شما کار می کند و اکنون او مرده. دیگر نیازی نیست برای او پول در بیاورد. برای شما هم همین طور. من می توانم هرچه شما احتیاج دارید برایتان فراهم کنم. البته یک آب باریکه ای برای خودش می خواهد، و در این مورد می توانم کمکش کنم - فقط اگر به حرفم گوش کند.»
یعنی چه طور؟» | برای هر نوع اطلاعاتی که به من بدهد پول خوبی به او خواهم داد.»
دیدم آقای کوییگلی همیشه می گوید اطلاعات، هیچ وقت نمیگوید اخبار. شاید فکر می کرد که اطلاعات کلمه بی خطر و خالی از غرضی
است.
آقای کوییگلی پرسید: «موافقی که فردا صبح اول وقت بروم او را ببینم؟ امشب را وقت دارد فکر کند. وضعیت دیگر وضعیت قبل نیست. مادر شما - اسمش چیست؟ - لیزا مرده است.»

صفحه 165 از 196