«تا با سردبیرم مشورت کنم اندکی طول می کشد. یک ویسکی دیگر؟ »
موافقت کردم، چون ویسکی مطمئن توانسته بود زبان آقای کوییگلی را باز کند. لیوان دوم را در دست نگه داشته بود، بی آن که حتی به آن لب بزند. مثل واسطه های احضار ارواح که در یک گوی شیشه ای دنبال شبح می گردند، به ته لیوان خود خیره شده بود. سرانجام - شاید شبح خود را پیدا کرده بود گفت: «من پدر شما یعنی آقای اسمیت، یا به قول شما کاپیتان، را مثل دوستی می دانم که آرزو داشته ام بهتر بشناسمش. فکر کردم با کمک به شما می توانم به طور غیرمستقیم به او کمک کنم. ما می توانیم در کارهای کوچک به همدیگر کمک کنیم. وقتی گفتی با هم دعوا کردید واقعا ناراحت شدم.» و با یک بی نزاکتی غیر منتظره ای افزود:
در هر حال او هم مثل من به خاطر پول این کار را می کند، و ما می توانیم به راحتی با هم کار کنیم. در حقیقت، همه چیز به خاطر پول است. دوستان من می توانند خیلی بهتر از چریکها به او پول بدهند. هواپیمای او را دیده ای؟»
یک بار سوارم کرده و گشتی زده ایم.»
همیشه از خودم پرسیده ام آن را کجا نگه می دارد. شاید شما بتوانید راهنمایی ام کنید.»
هنوز گیج بودم، و فکر نمی کنم که بهت زدگی ام فقط از اثر ویسکی بود. گفتم: «راهنمایی ای که می خواهم این است که شب را کجا بگذرانم. حتی باید در پاناما نیز هتل های ارزان قیمت باشند.»
من توصیه نمی کنم که به هتل ارزان قیمت بروی. اما لزومی ندارد نگران باشی. راستش را بخواهی من برای آقای اسمیت نگران هستم. او می تواند ناسنجیده عمل کند. دوست دارم پدرتان - ببخشید، آقای اسمیت - را ببینم و به این دعوای بیهوده شما پایان دهم. شاید از
موافقت کردم، چون ویسکی مطمئن توانسته بود زبان آقای کوییگلی را باز کند. لیوان دوم را در دست نگه داشته بود، بی آن که حتی به آن لب بزند. مثل واسطه های احضار ارواح که در یک گوی شیشه ای دنبال شبح می گردند، به ته لیوان خود خیره شده بود. سرانجام - شاید شبح خود را پیدا کرده بود گفت: «من پدر شما یعنی آقای اسمیت، یا به قول شما کاپیتان، را مثل دوستی می دانم که آرزو داشته ام بهتر بشناسمش. فکر کردم با کمک به شما می توانم به طور غیرمستقیم به او کمک کنم. ما می توانیم در کارهای کوچک به همدیگر کمک کنیم. وقتی گفتی با هم دعوا کردید واقعا ناراحت شدم.» و با یک بی نزاکتی غیر منتظره ای افزود:
در هر حال او هم مثل من به خاطر پول این کار را می کند، و ما می توانیم به راحتی با هم کار کنیم. در حقیقت، همه چیز به خاطر پول است. دوستان من می توانند خیلی بهتر از چریکها به او پول بدهند. هواپیمای او را دیده ای؟»
یک بار سوارم کرده و گشتی زده ایم.»
همیشه از خودم پرسیده ام آن را کجا نگه می دارد. شاید شما بتوانید راهنمایی ام کنید.»
هنوز گیج بودم، و فکر نمی کنم که بهت زدگی ام فقط از اثر ویسکی بود. گفتم: «راهنمایی ای که می خواهم این است که شب را کجا بگذرانم. حتی باید در پاناما نیز هتل های ارزان قیمت باشند.»
من توصیه نمی کنم که به هتل ارزان قیمت بروی. اما لزومی ندارد نگران باشی. راستش را بخواهی من برای آقای اسمیت نگران هستم. او می تواند ناسنجیده عمل کند. دوست دارم پدرتان - ببخشید، آقای اسمیت - را ببینم و به این دعوای بیهوده شما پایان دهم. شاید از