«شما؟»
«اسمیت - جیم اسمیت»
مکثی شد و سپس همان صدا که به نظرم آمد صدای دوستانه ای نیست، برگشت؛ مثل این بود که باعث قطع یک گفت و گوی محرمانه شده بودم. «میگوید فردا به شما تلفن خواهد کرد.»
با التماس گفتم: «می توانم، اگر تشریف دارند، یک لحظه با ایشان صحبت کنم؟ خواهش می کنم. بفرمایید کار فوری دارم.» |
مکث طولانی دیگری شد و سپس آقای کوییگلی حرف زد: «چه خبر است، آقای اسمیت؟»
« آقای اسمیت نیستم، جیم هستم.»| «جیم؟»
پسر او.» پیچیدگی رابطه مان هر لحظه بیشتر می شد. «اوه، شما هستید.» بله. منم.»
چیست که این قدر فوری است؟»| «با تلفن نمی توانم بگویم. می توانم بیایم ببینمتان؟ آدرستان را ندارم.»
«اینجا برایم سخت است که شما را ببینم. گوش کن. صبر کن یک لحظه فکر کنم. تا یک ربع دیگر بیا به آن رستوران. همان که پیسکوسور دارد. آنجا با خیال راحت می توانیم صحبت کنیم.»
گوشی را گذاشتم و نامطمئن از راهی که می خواستم در پیش بگیرم و از آینده ام، در تاریکی شب بیرون آمدم. بانکها مثل سنگ قبرهای عظیم از هر طرف قد برافراشته بودند و فقط طبقات پاینشان از نور و ویلاهای ثروتمندان، که در میان آنها واقع بودند، روشن بود. چندبار مسیر را اشتباه کردم، و هر لحظه می ترسیدم ناگهان از آن یکی پاناما، پانامای فقر و کثافت
«اسمیت - جیم اسمیت»
مکثی شد و سپس همان صدا که به نظرم آمد صدای دوستانه ای نیست، برگشت؛ مثل این بود که باعث قطع یک گفت و گوی محرمانه شده بودم. «میگوید فردا به شما تلفن خواهد کرد.»
با التماس گفتم: «می توانم، اگر تشریف دارند، یک لحظه با ایشان صحبت کنم؟ خواهش می کنم. بفرمایید کار فوری دارم.» |
مکث طولانی دیگری شد و سپس آقای کوییگلی حرف زد: «چه خبر است، آقای اسمیت؟»
« آقای اسمیت نیستم، جیم هستم.»| «جیم؟»
پسر او.» پیچیدگی رابطه مان هر لحظه بیشتر می شد. «اوه، شما هستید.» بله. منم.»
چیست که این قدر فوری است؟»| «با تلفن نمی توانم بگویم. می توانم بیایم ببینمتان؟ آدرستان را ندارم.»
«اینجا برایم سخت است که شما را ببینم. گوش کن. صبر کن یک لحظه فکر کنم. تا یک ربع دیگر بیا به آن رستوران. همان که پیسکوسور دارد. آنجا با خیال راحت می توانیم صحبت کنیم.»
گوشی را گذاشتم و نامطمئن از راهی که می خواستم در پیش بگیرم و از آینده ام، در تاریکی شب بیرون آمدم. بانکها مثل سنگ قبرهای عظیم از هر طرف قد برافراشته بودند و فقط طبقات پاینشان از نور و ویلاهای ثروتمندان، که در میان آنها واقع بودند، روشن بود. چندبار مسیر را اشتباه کردم، و هر لحظه می ترسیدم ناگهان از آن یکی پاناما، پانامای فقر و کثافت