چنان با ناباوری و تعجب گفت: «کارا» مثل این که گفته بودم بهم پیشنهاد یک «پول هنگفت» شده است. «کی پیشنهاد کرده؟»
یکی از دوستان شما.» | تو هیچ یک از دوستان مرا نمی شناسی.» « آقای کوییگلی پیشنهاد کرده.» «کوییگلی! بهت می گویم که مبادا...»
یک قدم به من نزدیک شد و فکر کردم می خواهد مرا بزند. پس پسکی به طرف در رفتم و حقیقت را مثل شیشه اسید سوزان به صورتش کوبیدم: « آنجا کسی نیست من پیشش بروم. لیزا مرده» |
ده)
منتظر نشدم تا چهره بهت زده اش را ببینم. هیچ نمی خواستم برای این مرد دل بسوزانم، و بنابراین به طرف پله ها راه افتادم - حتی منتظر آسانسور هم نماندم، مبادا به دنبالم بیاید. از او می ترسیدم، اما بدون هیچ احساس گناهی چهارتا طبقه را پیاده پایین آمدم، و در طبقه هشتم چون دیدم در آسانسور باز است سوار شدم. هرچه که تا حالا برای من کرده بود، به استثنای آن اولین روز در مدرسه، فقط به خاطر لیزا کرده بود. هیچ دینی نسبت به او نداشتم. برای به دست آوردن استقلال خودم دروغ گفته بودم، اما او برای به دست آوردن استقلال خودش، اگر واقعا اکنون مستقل بود، چند بار دروغ گفته بود؟
در راهروی هتل گوشی تلفن را برداشتم و برای اولین بار به شماره ای که آقای کوییگلی به من داده بود تلفن کردم، اما صدای ناشناسی با لهجه اصیل آمریکایی جواب تلفن را داد.
« آقای کوییگلی تشریف دارند؟ »
یکی از دوستان شما.» | تو هیچ یک از دوستان مرا نمی شناسی.» « آقای کوییگلی پیشنهاد کرده.» «کوییگلی! بهت می گویم که مبادا...»
یک قدم به من نزدیک شد و فکر کردم می خواهد مرا بزند. پس پسکی به طرف در رفتم و حقیقت را مثل شیشه اسید سوزان به صورتش کوبیدم: « آنجا کسی نیست من پیشش بروم. لیزا مرده» |
ده)
منتظر نشدم تا چهره بهت زده اش را ببینم. هیچ نمی خواستم برای این مرد دل بسوزانم، و بنابراین به طرف پله ها راه افتادم - حتی منتظر آسانسور هم نماندم، مبادا به دنبالم بیاید. از او می ترسیدم، اما بدون هیچ احساس گناهی چهارتا طبقه را پیاده پایین آمدم، و در طبقه هشتم چون دیدم در آسانسور باز است سوار شدم. هرچه که تا حالا برای من کرده بود، به استثنای آن اولین روز در مدرسه، فقط به خاطر لیزا کرده بود. هیچ دینی نسبت به او نداشتم. برای به دست آوردن استقلال خودم دروغ گفته بودم، اما او برای به دست آوردن استقلال خودش، اگر واقعا اکنون مستقل بود، چند بار دروغ گفته بود؟
در راهروی هتل گوشی تلفن را برداشتم و برای اولین بار به شماره ای که آقای کوییگلی به من داده بود تلفن کردم، اما صدای ناشناسی با لهجه اصیل آمریکایی جواب تلفن را داد.
« آقای کوییگلی تشریف دارند؟ »