دستش لرزید به طوری که لیوانش از دستش ریخت. «چه می خواهی بگویی؟ گفتی که یک تصادف سبک بوده.»|
بله، بله. به نظر می آمد که سبک است.»
یعنی چه که به نظر می آمد.» سعی کردم که حرفم را اصلاح کنم. «شک را که می شناسی. در یک سن خاص...)
با تندی گفت: «او پیر نیست.» و البته که در نظر او پیری در ستی بعد از سن او شروع می شد، و علاوه بر این تمام آن سال های جدایی برای او عمر به حساب نمی آمدند.
«نه، نه. منظورم این نبود.»
اما خشم در درونم سر برداشت. در هر صورت، نه تنها خودم را بلکه او را نیز از حقیقت حفاظت می کردم، اما اگر او می خواست حقیقت را بداند...
گفت: «اگر حال او بدتر از آن است که به من گفتی، نمی بایست او را در آنجا تنها می گذاشتی و می آمدی.»
او می خواست که بیایم. او از من خواهش کرد که بیایم.»
به فکر من بوده. او هیچ گاه به خودش فکر نمی کند. تو نمی بایستی بیایی.»
«اگر من را اینجا نمی خواهی...» نمی دانستم چه طور جمله ام را تمام کنم، اما او برایم تمامش کرد.
باید برگردی. فورا. فردا بلیتت را برایت می گیرم. پس فردا یک پرواز
هست.)
«اگر نخواهم بروم چه؟» | «اگر بمانی یک شاهی بهت نمی دهم. جای تو در کنار لیزا است.» «احتیاجی به پول تو ندارم. بهم پیشنهاد کار شده است.»
بله، بله. به نظر می آمد که سبک است.»
یعنی چه که به نظر می آمد.» سعی کردم که حرفم را اصلاح کنم. «شک را که می شناسی. در یک سن خاص...)
با تندی گفت: «او پیر نیست.» و البته که در نظر او پیری در ستی بعد از سن او شروع می شد، و علاوه بر این تمام آن سال های جدایی برای او عمر به حساب نمی آمدند.
«نه، نه. منظورم این نبود.»
اما خشم در درونم سر برداشت. در هر صورت، نه تنها خودم را بلکه او را نیز از حقیقت حفاظت می کردم، اما اگر او می خواست حقیقت را بداند...
گفت: «اگر حال او بدتر از آن است که به من گفتی، نمی بایست او را در آنجا تنها می گذاشتی و می آمدی.»
او می خواست که بیایم. او از من خواهش کرد که بیایم.»
به فکر من بوده. او هیچ گاه به خودش فکر نمی کند. تو نمی بایستی بیایی.»
«اگر من را اینجا نمی خواهی...» نمی دانستم چه طور جمله ام را تمام کنم، اما او برایم تمامش کرد.
باید برگردی. فورا. فردا بلیتت را برایت می گیرم. پس فردا یک پرواز
هست.)
«اگر نخواهم بروم چه؟» | «اگر بمانی یک شاهی بهت نمی دهم. جای تو در کنار لیزا است.» «احتیاجی به پول تو ندارم. بهم پیشنهاد کار شده است.»