به ساحل آتلانتیک رسیدیم، سپس دور زدیم و بر فراز دهکدهای در ساحل دریا پایین رفتیم. کاپیتان گفت: «خلیج نومبرگ دیوس» دیدم یک توپ کهنه در میان علف ها افتاده است و دسته ای از روستاییان، که احتمالا با هواپیما آشنا نبودند چون فقط هلیکوپتر در آنجا می توانست بنشیند، از هر سو فرار می کنند.
گفتم: «همان جایی که دریک دفن شده؟ » «نه. بالاتر، جسدش در حوالی پورتو بلو است.»
اما یک شعر بود که در مدرسه یاد گرفته بودم: وزنه ای به گردنش بستند و در خلیج نومبر دیوس انداختندش.»
شاعران هیچ وقت هیچ چیز را درست نمی فهمند. دریک در اعماق خلیج پورتوبلو آرمیده است، در نزدیکی محلی که اسپانیایی ها طلاهایشان را نگه می داشتند.»
سپس به طرف اقیانوس آرام برگشتیم، و مدت درازی حتی یک کلمه حرف نزدیم. از خودم می پرسیدم افکار او در کجا سرگردان هستند، اما وقتی شروع کردیم به فرود آمدن، لااقل تا حدودی به مسیری که در پیش گرفته بود؟ پی بردم، و این مسیر برای من بسیار خطرناک بود.
خرابه ها نمایان شده بودند که او صحبت را شروع کرد: «برای لیزا نگران هستم. باید یک نامه دیگر به دستم می رسید.»
نامه ها خیلی دیر به پاناما می آیند.»
نه تا این حد. شاید گاهی دو هفته طول بکشد. اگر اتفاقی بیفتد، آنها آدرس مرا دارند؟ » نمی دانستم چه کنم. «آنها یعنی که ها؟ » معلوم است، دکترها، پرستارها.»
گفتم: «همان جایی که دریک دفن شده؟ » «نه. بالاتر، جسدش در حوالی پورتو بلو است.»
اما یک شعر بود که در مدرسه یاد گرفته بودم: وزنه ای به گردنش بستند و در خلیج نومبر دیوس انداختندش.»
شاعران هیچ وقت هیچ چیز را درست نمی فهمند. دریک در اعماق خلیج پورتوبلو آرمیده است، در نزدیکی محلی که اسپانیایی ها طلاهایشان را نگه می داشتند.»
سپس به طرف اقیانوس آرام برگشتیم، و مدت درازی حتی یک کلمه حرف نزدیم. از خودم می پرسیدم افکار او در کجا سرگردان هستند، اما وقتی شروع کردیم به فرود آمدن، لااقل تا حدودی به مسیری که در پیش گرفته بود؟ پی بردم، و این مسیر برای من بسیار خطرناک بود.
خرابه ها نمایان شده بودند که او صحبت را شروع کرد: «برای لیزا نگران هستم. باید یک نامه دیگر به دستم می رسید.»
نامه ها خیلی دیر به پاناما می آیند.»
نه تا این حد. شاید گاهی دو هفته طول بکشد. اگر اتفاقی بیفتد، آنها آدرس مرا دارند؟ » نمی دانستم چه کنم. «آنها یعنی که ها؟ » معلوم است، دکترها، پرستارها.»