خیابانها دیده ای شان که منقش به منظره هستند یا حتی منقش به تمثال های حضرت مریم که آدم می تواند به درگاهشان نیایش کند. نه این که آدم معتقدی باشم، اما فکرش را بکن که چه قدر قشنگ می شد.»
پس چرا رنگش نمیکنی؟» «اوه، نمی شود. در این صورت راحت شناسایی می شود. شاید یک روز این کار را کردم، زمانی که دیگر از کل این ماجرا کناره گرفتم و دیگر نخواهم برای این کار ازش استفاده کنم. دارم می بینم که لیزا در جایگاه خلبان نشسته و تصویر درخت های روی بالها را نگاه می کند، یا اینجا در کنار ما ایستاده و دارد به درگاه مریم مقدس برای ما دعا می کند. یک منظره روی یک بال و یک تمثال حضرت مریم روی بال دیگر خواهد بود.»
گفتی کناره گیری - از چه چیزی کناره بگیری؟» اما به این سئوال من جوابی نداد.
گفت: «می توانیم محض تفریح گشتی بزنیم. کسی در این دوروبرها نیست که ببیند از زمین بلند می شویم.» و علی رغم ترسیدنهای من، پس از چندین تکان از زمین بلند شدیم.
از پرواز مان خاطره بسیار روشنی در یادم خواهد ماند . بسیار روشن تر از وقایعی که قبلا نوشته ام و غالبا با قوه تخیل خود آنها را خدشه دار کرده ام. بر فراز جنگل دارین در سکوت فرورفتیم. فرشی به رنگ سبز تند، بدون کوچکترین پارگی در زیر پایمان گسترده بود. یک بار با سرش به سمتی اشاره کرد، اما در آن ابهام جغرافیایی پاناما نمی شد گفت به کدام سمت - شرق؟ غرب؟ جنوب؟ و گفت: « آنجا کلمبیا را می توانی ببینی. همه چیز از آنجا شروع شد.» اما من هیچ نمیدانستم منظورش از «همه چیز» چیست.
پس چرا رنگش نمیکنی؟» «اوه، نمی شود. در این صورت راحت شناسایی می شود. شاید یک روز این کار را کردم، زمانی که دیگر از کل این ماجرا کناره گرفتم و دیگر نخواهم برای این کار ازش استفاده کنم. دارم می بینم که لیزا در جایگاه خلبان نشسته و تصویر درخت های روی بالها را نگاه می کند، یا اینجا در کنار ما ایستاده و دارد به درگاه مریم مقدس برای ما دعا می کند. یک منظره روی یک بال و یک تمثال حضرت مریم روی بال دیگر خواهد بود.»
گفتی کناره گیری - از چه چیزی کناره بگیری؟» اما به این سئوال من جوابی نداد.
گفت: «می توانیم محض تفریح گشتی بزنیم. کسی در این دوروبرها نیست که ببیند از زمین بلند می شویم.» و علی رغم ترسیدنهای من، پس از چندین تکان از زمین بلند شدیم.
از پرواز مان خاطره بسیار روشنی در یادم خواهد ماند . بسیار روشن تر از وقایعی که قبلا نوشته ام و غالبا با قوه تخیل خود آنها را خدشه دار کرده ام. بر فراز جنگل دارین در سکوت فرورفتیم. فرشی به رنگ سبز تند، بدون کوچکترین پارگی در زیر پایمان گسترده بود. یک بار با سرش به سمتی اشاره کرد، اما در آن ابهام جغرافیایی پاناما نمی شد گفت به کدام سمت - شرق؟ غرب؟ جنوب؟ و گفت: « آنجا کلمبیا را می توانی ببینی. همه چیز از آنجا شروع شد.» اما من هیچ نمیدانستم منظورش از «همه چیز» چیست.