«فقط کاپیتان صدایم کن، مگر این که خودم بگویم به یک اسم دیگر صدایم کن. شاید یک وقت لازم بشود که بخواهم سرهنگ صدایم کنی - در بعضی مواقع «بابا» هم می تواند مورد استفاده قرار بگیرد، گرچه ترجیح می دهم از بابا بودن اجتناب کنم. هر وقت وضعیت بخصوصی پیش بیاید خبرت می کنم. اما فکر می کنم به زودی خودت خواهی فهمید. می بینم که پسر خیلی باهوشی هستی.»
وارد ایستگاه شدیم و او راحت پول بلیت مرا از جیبش بیرون آورد «بلیت یکسره درجه سه نصف قیمت برای اُستون.» در کوپه تنها بودیم و همین به من جرئت داد که از او سئوال کنم، «فکر کردم که پول نداری.»
«چه باعث شد که این فکر را بکنی؟»
«خوب، ناهاری که خوردیم و تو فقط صورت حسابش را امضا کردی، و دیگر این که توی سوییس کاتیج هم ظاهرا پول نداشتی.»
«اوه، این هم یک چیز دیگر است که تو باید یاد بگیری. این طور نیست که من پول ندارم، بلکه می خواهم آن را برای چیزهای اساسی نگه دارم.»
کاپیتان در گوشه کوپه بله داد و سیگاری روشن کرد. دوبار ساعتش را نگاه کرد. قطار خیلی کند می رفت و هر ایستگاهی که می خواست توقف کند، توقفش را به شکل نوعی کشیدگی، از پنجره روبرویم، احساس می کردم. کاپیتان، باریک و بی قرار، در آن نیمه روشنایی مرا به یاد فنری می انداخت که یک روز هنگام اوراق کردن یک ساعت کهنه در بین انگشتانم شکست. در ویلسدن ازش پرسیدم: «نگرانی؟»
با تعجب پرسید: «نگران؟» گویی لغتی به کار برده بودم که او مجبور بود به کتاب لغت مراجعه کند.
برایش معنی کردم: «می ترسی؟»
وارد ایستگاه شدیم و او راحت پول بلیت مرا از جیبش بیرون آورد «بلیت یکسره درجه سه نصف قیمت برای اُستون.» در کوپه تنها بودیم و همین به من جرئت داد که از او سئوال کنم، «فکر کردم که پول نداری.»
«چه باعث شد که این فکر را بکنی؟»
«خوب، ناهاری که خوردیم و تو فقط صورت حسابش را امضا کردی، و دیگر این که توی سوییس کاتیج هم ظاهرا پول نداشتی.»
«اوه، این هم یک چیز دیگر است که تو باید یاد بگیری. این طور نیست که من پول ندارم، بلکه می خواهم آن را برای چیزهای اساسی نگه دارم.»
کاپیتان در گوشه کوپه بله داد و سیگاری روشن کرد. دوبار ساعتش را نگاه کرد. قطار خیلی کند می رفت و هر ایستگاهی که می خواست توقف کند، توقفش را به شکل نوعی کشیدگی، از پنجره روبرویم، احساس می کردم. کاپیتان، باریک و بی قرار، در آن نیمه روشنایی مرا به یاد فنری می انداخت که یک روز هنگام اوراق کردن یک ساعت کهنه در بین انگشتانم شکست. در ویلسدن ازش پرسیدم: «نگرانی؟»
با تعجب پرسید: «نگران؟» گویی لغتی به کار برده بودم که او مجبور بود به کتاب لغت مراجعه کند.
برایش معنی کردم: «می ترسی؟»