نام کتاب: باخت پنهان
«اوه، منظورم همکاران روزنامه ام نیستند، اما روزنامه نگاری در این جاها حرفه ساده ای نیست. یک خبر خوب گاهی می تواند خطرناک باشد. افرادی هستند که شاید نخواهند آن خبر چاپ بشود. بنابراین، اگر یک همکار انگلیسی داشته باشم در این جور موارد می تواند کمک زیادی...)
به نظر می رسید که صحبتمان «از یک جهت» روی دایره می چرخید، و نمی دانم چرا یک کلمه از حرف های او را باور نمی کردم. فکر می کنم آقای کوییگلی فهمید که به حرف او اعتماد ندارم. گفت: «به جای این که بلند شوم و دنبال کار خودم بروم اینجا نشسته ام برای شما ترهات به هم می بافم. امروز خیلی کار دارم.»
امروز چه کاری دارید؟»|
باید یک گزارش بنویسم. همیشه همین است. اگر تقریبا هر هفته یک گزارش برایشان ننویسی فکر می کنند که پولی را که به تو می دهند حرامش می کنند. باید اعتراف کنم که گاهی از خودت هم بنویسی خوب است.» |
استدلال او را کاملا می توانستم درک کنم، مگر غیر از این بود که من خودم اولین شغلم را از این راه به دست آورده بودم. شاید این اولین بار بود که احساس کردم امکان نوعی رفاقت با آقای کوییگلی وجود دارد. اگر منظورش را صریح تر می گفت، دوست داشتم کمکش کنم. به طرف میز متصدی هتل راه افتاده بودم تا کلید را تحویل دهم که صدای او را از پشت سرم شنیدم:
بسیار خوب، من می روم. به زودی هم دیگر را خواهیم دید.» وقتی برگشتم ناپدید شده بود، اما نمی گویم بخار شده بود رفته بود هوا، چون رطوبت هوای پاناما در اثر باران های هر روزه به اشباع رسیده بود.

صفحه 145 از 196