تبدیل کند. بنابراین خیلی به نفع روزنامه من است که در گزارشگر از یک کشور بی طرف در اینجا داشته باشد.»
چرا کاپیتان را استخدام نمی کنی؟ او از اطراف و اکناف دنیا خیلی تجربه کسب کرده.» |
کدام کاپیتان؟»| «ما همیشه به این نام صدایش می کنیم - منظورم پدرم است.»
«اوه، او به اندازه کافی با کار خودش - هرچه است - سرگرم هست. و هواپیمایش. راستی می دانی آن را کجا نگه می دارد؟» |
فکر می کنم در فرودگاه.» «بله. من هم اینطور فکر می کنم. سئوال احمقانه ای بود. فقط هیچگاه آن را ندیده ام. البته دوتا فرودگاه اینجا هست. فرودگاه داخلی و فرودگاه بین المللی و من معمولا از فرودگاه بین المللی استفاده میکنم.» |
«خب می خواهی از او بپرسم؟»
«نه، نه. فراموش کن. فقط کنجکاوی بیخود. البته، راستش را بخواهی، خیلی هم بیخود نبود. در حرفه من همیشه احتمال این هست که به یک هواپیمای کوچک احتیاج پیدا کنم. می توانم کرایه خوبی بدهم - یعنی البته روزنامه ام می تواند بدهد، و هواپیمای شخصی در این دور و برها خیلی کم است.»
تا حالا از او پرسیده ای؟» «یک روز، اگر واقعا احساس کنم که احتیاج هست، این کار را خواهم کرد، و تقریبا مطمئن هستم که حاضر خواهد شد به من کمک کند. هرچه باشد، هم وطن هستیم، و در این منطقه من ترجیح می دهم به یک انگلیسی اعتماد کنم تا به یک آمریکایی» |
«چرا؟ تو که برای آنها کار میکنی.»