«برای تصرف آن کاروان قاطرها؟» درست است - کاروان قاطرها.» «آقای کوییگلی هم دستش توی کار هست؟» « آقای کوییگلی را بگذار کنار. زیاد به او اعتماد ندارم.»
برداشت من این است که هیچ کدام از شما دو نفر به آن دیگری اعتماد ندارد. پس چرا دوست هستید؟» |
«بهت گفتم - دوست نیستیم. این یک بازی است. بازی جدی - مثل شطرنج یا تخته نرد. مهره رد و بدل می کنیم - مهره های بی اهمیت - گرچه البته هر چیز به یک معنی می تواند به چیزی با اهمیت منجر شود. یا برای دوستان او یا برای دوستان من. بسیار خوب، ویسکی ات را تمام کن. وقتش است که به رختخواب - یا در واقع به کاناپه ات - بروی. من فقط یکی دو خط به لیزا نامه خواهم نوشت. این عادتی است که نمی خواهم از سرم بیفتد.)
دراز کشیدم، اما تا مدت درازی نخوابیدم. در حالت درازکش، کاپیتان را نگاه می کردم که یک خط مینوشت و می ایستاد، یک خط دیگر مینوشت و می ایستاد، بیشتر شبیه کودکی بود که تکلیف سختی را انجام می دهد تا مردی که عاشق زنی است، زنی که مرده بود.
(۶)
داستان آن هواپیما بیشتر از هرچیز کنجکاوی مرا برانگیخته بود و با خود فکر کردم اگر در این باره صحبت کنیم ممکن است کمکی به تأخیر لحظه ای که او تصادفأ خواهد فهمید که لیزا مرده است، بکند. حتی ممکن بود حضور آقای کوییگلی نیز در اینجا کمکی باشد. وقتی بیدار شدم کاپیتان دوباره رفته بود و فقط یادداشتی گذاشته بود که در آن توصیه
برداشت من این است که هیچ کدام از شما دو نفر به آن دیگری اعتماد ندارد. پس چرا دوست هستید؟» |
«بهت گفتم - دوست نیستیم. این یک بازی است. بازی جدی - مثل شطرنج یا تخته نرد. مهره رد و بدل می کنیم - مهره های بی اهمیت - گرچه البته هر چیز به یک معنی می تواند به چیزی با اهمیت منجر شود. یا برای دوستان او یا برای دوستان من. بسیار خوب، ویسکی ات را تمام کن. وقتش است که به رختخواب - یا در واقع به کاناپه ات - بروی. من فقط یکی دو خط به لیزا نامه خواهم نوشت. این عادتی است که نمی خواهم از سرم بیفتد.)
دراز کشیدم، اما تا مدت درازی نخوابیدم. در حالت درازکش، کاپیتان را نگاه می کردم که یک خط مینوشت و می ایستاد، یک خط دیگر مینوشت و می ایستاد، بیشتر شبیه کودکی بود که تکلیف سختی را انجام می دهد تا مردی که عاشق زنی است، زنی که مرده بود.
(۶)
داستان آن هواپیما بیشتر از هرچیز کنجکاوی مرا برانگیخته بود و با خود فکر کردم اگر در این باره صحبت کنیم ممکن است کمکی به تأخیر لحظه ای که او تصادفأ خواهد فهمید که لیزا مرده است، بکند. حتی ممکن بود حضور آقای کوییگلی نیز در اینجا کمکی باشد. وقتی بیدار شدم کاپیتان دوباره رفته بود و فقط یادداشتی گذاشته بود که در آن توصیه