نام کتاب: باخت پنهان
بزنم. از زبانم پرید. چیز مهمی نیست. فقط یک سرگرمی احمقانه است. مرد باید یک سرگرمی برای خودش داشته باشد.»
در نظر من هواپیما یک سرگرمی گران قیمت و پرهزینه بود و مانده بودم که کاپیتان پول آن را از کجا آورده. باز هم یک تکه کاغذ امضا کرده بود؟
آن شب، وقتی گفت و گویمان به جای باریکی کشید، معلوم شد آن حرفی که به قول او از زبانش پریده بود، مهم تر از آن است که من تصورش را می کردم. در شروع همه چیز خوب پیش رفته بود. گذشته سرزمین امنی بود، و مثل این بود که ما معصومانه، پس از سال ها دوری از یکدیگر مثل دو دوست همدیگر را باز می یافتیم.
من حتی اندکی وارد آن سالها شدم که در شک و شبهه به سر می بردیم و پلیس، معلوم نبود برای چه، به خانه می آمد که خاطره اش چه خوب به یادم مانده بود. |
یادتان هست که یک بار، پس از چند ماه که از تان خبری نبود، با ریش برگشتید؟»
خندید. «بله، آن بار واقع گولشان زدم.» و سپس خبری در روزنامه تلگراف بود...) چه حافظه ای داری.»|
« آخر، چند سال پیش می خواستم نویسنده بشوم و خیلی چیزها از اتفاقات آن سالها را نوشتم. بعد از تصادف لیزا آنها را پیدا کردم و خواندم. درباره آن سرقت و مردی که پلیس به دنبالش میگشت.»
مردی با ظاهر نظامی. بله، من هم آن خبر را خواندم. از خنده روده بر شده بودم. فکر نمیکنم حالا دیگر از آن حرف ها درباره من بزنند، و با وجود این، به روش خاص خودم دوباره مرد مبارزی هستم. حتی اگر

صفحه 137 از 196