نام کتاب: باخت پنهان
«اما شب اول که با رنگ نارنجی اش ساختی.»
به محض این که در خانه سکوت برقرار شد درش آوردم و برهنه خوابیدم.»
و فکر میکنم مچاله اش کردی تا لیزا چیزی نفهمد؟» |
بعد هم بدجوری پاره اش کردم تا مجبور نشوم بعد از شتشو دوباره بپوشمش.»
«آره. یادم است که لیزا عصبانی بود، برای این که مجبور بودم یکی دیگر بخرم. تنها من نبودم که زندگی مخفی داشتم، تو زودتر از من زندگی مخفی ات را شروع کردی.»
گفتم: «اما تو ادامه اش دادی. شغلت چیست؟» | «هنوز مطمئن نیستم که دانستنش برایت کاملا بی خطر است.» بی خطر برای که؟» برای هردومان.» « آقای کوییگلی می داند؟» |
هنگام حرف زدن از کوییگلی نمی توانستم از عنوان آقا صرف نظر کنم. مثل این بود که آقا فاصله بین ما را حفظ می کرد. بیشتر مثل یک صفت تحقیر آمیز بود. «اوه، خیلی دوست دارد بداند، اما تو نمی توانی به یک روزنامه نگار - اگر او روزنامه نگار است - اعتماد کنی.»
«من یک هفته پیش روزنامه نگار بودم.» امیدوارم روزنامه نگار از نوع کوییگلی نبوده باشی.» نوع کوییگلی اش چیست؟»
می گوید خبرنگار مالی است، اما برای هر نوع اطلاعاتی له له می زند. مطمئن نیستم که از تمام این اطلاعات در روزنامه اش استفاده می کند. مردی است که باید مواظبش بود.»

صفحه 131 از 196