«نتوانستم از کارش سردربیاورم. از خودم می پرسیدم برای چه او را به دیدار من فرستادی.» |
«پابلو خیلی کم انگلیسی می داند، و پیش خودم گفتم اسپانیایی تو هم - خوب، در این درس پیشرفت زیادی نکردیم، درست است؟ لااقل کوییگلی می تواند بعضی چیزها را برایت توضیح دهد.»
چیزی را توضیح نداد.»
فقط می خواستم درباره هتل، این اتاق، امضای صورت حسابها، و این که بهتر بود در این شهر ظلمت زده چه می خوردی، توضیحاتی بدهد. من نمی توانستم به دیدنت بیایم. کار مهمی داشتم. بدجوری می خواستندم.»
پرسیدم: «از طرف پلیس که نبود؟» فقط می خواستم با آن گذشته تاریکی که من و لیزا و او در آن شریک بودیم، شوخی کوچکی کرده باشم. «اوه، نه. الان دیگر با پلیس مشکل ندارم.» اما هنوز مشکلات هست؟»
همیشه هست. به مشکلات اهمیت نمی دهم. زندگی، بدون مشکلات ارزش زیستن ندارد. متأسفم حالا که من برگشته ام مجبوری روی کاناپه بخوابی.»
در کامدون تان به کاناپه عادت کرده ام. کاناپه اش هم به راحتی این نبود.» .
فکر میکنم این بار پیژاما داری.» |
خوشحال شدم که افکار او نیز به آن گذشته دوری که من درباره اش نوشته بودم بر می گشت. در آن گذشته دامی نبود که از آن فرار کنی، و هر کداممان می توانستیم آزادانه برای دیگری صحبت کنیم. گفتم: «خدا را شکر که رنگش نارنجی نیست.»
«پابلو خیلی کم انگلیسی می داند، و پیش خودم گفتم اسپانیایی تو هم - خوب، در این درس پیشرفت زیادی نکردیم، درست است؟ لااقل کوییگلی می تواند بعضی چیزها را برایت توضیح دهد.»
چیزی را توضیح نداد.»
فقط می خواستم درباره هتل، این اتاق، امضای صورت حسابها، و این که بهتر بود در این شهر ظلمت زده چه می خوردی، توضیحاتی بدهد. من نمی توانستم به دیدنت بیایم. کار مهمی داشتم. بدجوری می خواستندم.»
پرسیدم: «از طرف پلیس که نبود؟» فقط می خواستم با آن گذشته تاریکی که من و لیزا و او در آن شریک بودیم، شوخی کوچکی کرده باشم. «اوه، نه. الان دیگر با پلیس مشکل ندارم.» اما هنوز مشکلات هست؟»
همیشه هست. به مشکلات اهمیت نمی دهم. زندگی، بدون مشکلات ارزش زیستن ندارد. متأسفم حالا که من برگشته ام مجبوری روی کاناپه بخوابی.»
در کامدون تان به کاناپه عادت کرده ام. کاناپه اش هم به راحتی این نبود.» .
فکر میکنم این بار پیژاما داری.» |
خوشحال شدم که افکار او نیز به آن گذشته دوری که من درباره اش نوشته بودم بر می گشت. در آن گذشته دامی نبود که از آن فرار کنی، و هر کداممان می توانستیم آزادانه برای دیگری صحبت کنیم. گفتم: «خدا را شکر که رنگش نارنجی نیست.»