نام کتاب: باخت پنهان
هر روز تا هنگام خواب پیش من می ماند و من هرگز نفهمیدم شب ها را کجا می گذراند. مطمئنا جلوی در اتاق من نمی گذراند، چون آنجا را نگاه کرده بودم. شاید مطمئن بود که پس از آن که به او شب به خیر میگویم تا بخوابم، بلند نمی شوم به خیابان بروم چون به من اخطار داده بود که
خیابانها، پس از این که هوا تاریک شد، امن نیستند. گفت: «وضع در اینجا به اندازه نیویورک بد نیست، اما با وجود این بد است. از شهری که ساکنین آن این قدر فقیر هستند چه توقعی داری؟» به خودم گفتم: «اگر پابلو رهبر خوبی داشت، استعداد یک انقلابی واقعی در وجودش بود.
آقای کوییگلی همچنان برای من آدم بسیار مرموزی بود. احساس می کردم نوعی ضدیت بین او و پابلو هست و از روی غریزه طرف پابلور را می گرفتم. لااقل او اسلحه اش را پنهان حمل نمی کرد، اما شک داشتم که آقای کوییگلی در زیر لباس تنگ آمریکای شمالی اش بتواند جایی برای آن نوع اسلحه پیدا کند. از خود می پرسیدم برای چه کاپیتان ترتیب ملاقات مرا برای او داده بود . شاید علتش این بوده که زبان او انگلیسی بود و کاپیتان، که معلم من بوده، می دانست که اسپانیایی من چه قدر ضعیف است. آقای کوییگلی حتی اگر حرف خاصی هم برای گفتن نداشت، مرتبة، حدود ساعت هشت و نیم، و معمولا از تلفن راهروی پایین با من تماس می گرفت. بار اول علت صبح زود تلفن کردنش را برایم توضیح داده بود. گفته بود که سر راه خود به اداره اش، که در نزدیکی هتل است، تماسی هم با من گرفته. این برای من فرصتی پیش آورد تا ازش بپرسم چه کاره است. در آن سوی خط تلفن درنگی را احساس کردم. گفت: «مشاور هستم.»
مشاور؟» مشاور مالی.»

صفحه 118 از 196