نام کتاب: باخت پنهان
در جای دیگری طلا وجود داشته باشد و من شک داشتم که او قدرت این را داشته باشد که به بانک دستبرد بزند.
یک روز پابلو من را به منطقه سبز برد و با ماشین همه جا را گرداند. بیشتر متعجب شدم وقتی دیدم روبه روی چنان فقری چنین ثروتی هست بدون این که مأمور گمرک یا مرزبانی باشد تا از ورود اهالی هالی ورود به این منطقه مانع شوند. یادم نیست چه کلماتی برای ابراز تعجب خود به زبان آوردم، اما جواب پابلو یادم است: «فقط پاناما نیست. تمام آمریکا همین وضع را دارد. شاید روزی...» با دستش آهسته به تپانچه اش، که به کمرش آویزان بود، زد. «می دانی که برای تغییر دادن اوضاع آدم به اسلحه ای بهتر از این تپانچه نیاز دارد.»
شریک کردن محافظم در غذای خودم نتیجه اش این شد که او را رفته رفته بهتر شناختم و بیشتر از او خوشم آمد، و چون ازش خوشم آمد دیدم می توانیم در صحبت هایمان از منطقه ساخته و پرداخته احتیاط پا فراتر نهیم. می توانستم بگویم که خیلی خوب کاپیتان را می شناسد، چون محافظش بوده، درست همان طور که حالا محافظ من بود. از سرهنگ مارتینز مرموز بود که پایلر دستور می گرفت. همیشه با سنیور اسمیت از کاپیتان نام می برد و من هم از او یاد گرفتم.
هنگامی که از منطقه آمریکایی به سوی پانامای روستایی می راندیم، که در طرف دیگر مرزی بود که وجود خارجی نداشت، ناگهان از او پرسیدم: «دشمنان سنیور اسمیت چه کسانی هستند؟» و جواب او جواب بیکلامی بود: با دستش به طرف باشگاه گلف و چمن گلف و گروهی افسر با انیفورم های تمیز آمریکایی که گلف بازان را تماشا می کردند، اشاره کرد. اشاره دستش را توضیح نداد، ظاهرأ عقیده داشت مادامی که حرفی بر زبان نیاورد چیزی از اسرار ارباب خود را لو نمیدهد.

صفحه 117 از 196