نام کتاب: باخت پنهان
تلفن بزنید. دستش را با آن انگشت های بلند و سرد پیش آورد تا دست مرا، با دست دادنی خشک و سریع، بفشارد، و بعد با محافظم تنها ماندم.
خوشبختانه معلوم شد محافظ کمی انگلیسی بلد است. با این مختصر انگلیسی صحبت کردن او و اسپانیایی دست و پا شکسته من توانستیم، در ساعاتی که با هم بودیم، کلی اختلاط کنیم. این خیلی خوب شد، چون در روزهای بعد معلوم شد که همراه بسیار نزدیکی برای من است. از او خیلی بیشتر از آقای کوییگلی خوشم آمده بود. با همدیگر در رستوران هتل که دیوارهایش با طناب های بادبان تزیین شده بود و پیشخدمتهایش با لباس ملاحی و یا غذاهای دریایی از مشتری ها پذیرایی می کردند، غذا می خوردیم. ظاهرة تپانچه ای که پابلو با خودش حمل می کرد بیشتر از لباس ملاحی پیشخدمتها باعث کنجکاوی نمی شد؛ پیش خود گفتم، تپانچه می توانسته جزیی از آن دکور رمانتیکی باشد که مناسب وال پارزوی رویاهای کودکی من بود. در روز دوم بود که احساس کردم رفاقتمان به حدی رسیده است که سئوال صریح از او بکنم. در حالی که شراب شیلیایی ام را می نوشیدم، پرسیدم: «پابلو، چرا از من محافظت می کنی؟» |
دستور سرهنگ مارتینز است.» این سرهنگ مارتینز کیست؟» | رئیس من.» رئیس را به انگلیسی گفت. اما برای چه؟ خطری تهدیدم می کند؟ » گفت: «سنیور اسمیت دشمنانی دارد.» چرا؟ چه کار می کند؟»| این را باید وقتی برگشت از خودش بپرسی» اما چند روزی می بایست بگذرد تا کاپیتان برگردد. برای فرار از

صفحه 115 از 196