نام کتاب: باخت پنهان
آقای کوییگلی، با لحنی که به نظر من غرور در آن بود تا انتقاد، گفت: در پاناما هتل ارزان قیمت وجود ندارد.» |
به یاد مبلغ بزرگ چک کاپیتان، که مرا به اینجا آورده بود، و به حرف همیشگی او درباره قاطرها افتادم. گفتم: «کاپیتان، منظورم آقای اسمیت است، باید کار و بار خوبی داشته باشد.»
کار و بار آقای اسمیت را از من نپرس. من نمی دانم. از آقای اسمیت بپرس.» و با تکان سرش به محافظ اشاره کرد. «من از فعالیت های آقای اسمیت اطلاعی ندارم.»
و با وجود این، از شما خواسته که از من مواظبت کنید.» |
آقای کوئیکلی در پاسخ گفت: «ما با هم دوست هستیم، اما نه دوست نزدیک. من گاهی خدمتی به او می کنم و او این را در نظر دارد. شک ندارم که هرچه زمان بگذرد دوستی ما بیشتر خواهد شد، چون علایق مشترکی داریم.»
«قاطرها؟»
منظورت چیست؟ گفتم: «اوه، فراموش کنید. به نظر شما او کی برمی گردد؟»
هیچ نمیدانم. اما لازم نیست نگران باشی. به شما گفتم - تمام مخارجت را تقبل کرده. مادامی که در هتل بمانی لازم نیست هیچ پولی خرج کنی. فقط صورت حساب ها را امضا کن.»
از آخرین باری که کاپیتان را دیدم سالهای زیادی گذشته بود، اما باز به یاد آن صورت حساب دیگر افتادم که او، بابت آن قزل آلای دودی و شربت پرتغال، امضا کرده بود.
آقای کوییگلی گفت: «اکنون دیگر باید مرا ببخشید، باید بروم. کار دارم. شماره تلفن من روی این کارت هست، هر مشکلی داشتید می توانید

صفحه 114 از 196