حضورش غیرقابل تصور به نظر می رسید، آشکار نمی شد، و در مراسمی هم که حضور می یافت، طوری فاصله می گرفت که رفته رفته او را موجودی غیر واقعی می پنداشتئل.
مارکز اسقف را چند بار دیده بود و همیشه از فاصله دور و در ملاء عام. ولی یکی از نیایش های روحانی را به یاد می آورد که این اسقف صاحب منصبا را در ردای مذهبی و روی تخت روان حمل می کردند. او به خاطر قامت درشت و لباس مجلل مراسم کلیسایی در نگاه اول پیر غول پیکری به نظر می آمد، ولی چهره کوسه، حرکات شکسته صورت و چشمان سبز عجیب و غرپیشه زیبایی بدون گذر زمان را حفظ کرده بود. این زیبایی با ملایمت وی فزونی می یافت. استفانور جادویی یک پاپ را داشت و هرکه او را از نزدیک می شناخت این نور را بازتاب خودش می دانست و آگاهی بر قدرت وی را جدی تلقی می کرد.
قهری که اسمتن در آن می زیسته قدیمی ترین قصر شهر بود. دارای اتاق های بزرگ در دو طبقه نیمه ویران، که اسقف حتا از تعسف فضای آن هم استفاده نمی کرد. قصر کنار کلیسای جامع واقع شده بود و گذرگاهی مشترک با انحنای سیاه و حیاطی با چشمه ای ویران میان انبوه خارزار داشت. حتا تکه سنگ ها، افق دید را مسدود می کرد و در ورودی اصلی چوبی فرسوده نشان می داد که اهمالی باعث این صدمات شده است.
مارکز دم در اصلی از جانب شماس کلیسا استقبال شد، او صدقات را صرفه جویانه بین گروه کوچکی از متکدیان که اطراف در ورودی مقابل آنها زانو زده بودند، تقسیم کرد و درست لحظه ای پا به درون قصر خنک نیمه تاریک نهاد که تاتوس های کلیسای جامع طنین انداختند و ضربات عظیم ساعت چهار بعد از ظهر را اعلام کردند. ورودی میانی چنان تاریک بود که مارکز یی آنکه شما را ببیند دنبالش راه می رفت، و شماس
ا
مارکز اسقف را چند بار دیده بود و همیشه از فاصله دور و در ملاء عام. ولی یکی از نیایش های روحانی را به یاد می آورد که این اسقف صاحب منصبا را در ردای مذهبی و روی تخت روان حمل می کردند. او به خاطر قامت درشت و لباس مجلل مراسم کلیسایی در نگاه اول پیر غول پیکری به نظر می آمد، ولی چهره کوسه، حرکات شکسته صورت و چشمان سبز عجیب و غرپیشه زیبایی بدون گذر زمان را حفظ کرده بود. این زیبایی با ملایمت وی فزونی می یافت. استفانور جادویی یک پاپ را داشت و هرکه او را از نزدیک می شناخت این نور را بازتاب خودش می دانست و آگاهی بر قدرت وی را جدی تلقی می کرد.
قهری که اسمتن در آن می زیسته قدیمی ترین قصر شهر بود. دارای اتاق های بزرگ در دو طبقه نیمه ویران، که اسقف حتا از تعسف فضای آن هم استفاده نمی کرد. قصر کنار کلیسای جامع واقع شده بود و گذرگاهی مشترک با انحنای سیاه و حیاطی با چشمه ای ویران میان انبوه خارزار داشت. حتا تکه سنگ ها، افق دید را مسدود می کرد و در ورودی اصلی چوبی فرسوده نشان می داد که اهمالی باعث این صدمات شده است.
مارکز دم در اصلی از جانب شماس کلیسا استقبال شد، او صدقات را صرفه جویانه بین گروه کوچکی از متکدیان که اطراف در ورودی مقابل آنها زانو زده بودند، تقسیم کرد و درست لحظه ای پا به درون قصر خنک نیمه تاریک نهاد که تاتوس های کلیسای جامع طنین انداختند و ضربات عظیم ساعت چهار بعد از ظهر را اعلام کردند. ورودی میانی چنان تاریک بود که مارکز یی آنکه شما را ببیند دنبالش راه می رفت، و شماس
ا