نام کتاب: از عشق و شیاطین دیگر
می رسید که برناردا در بحران روحی به سر می برد و با خودش حرف می زند و بیشترین برده ها را انتخاب می کند تا شب های رومی خود را با دختران همکلاسی خود تقسیم کند. ثروت باداورده را باد برد. او تسلیم شیشه های عسل و کیسه های کاکائویی که در گوشه و کنار پنهان کرده بود، شده تا فرصتی را از دست ندهد و بتواند بر ولع خود مسلط گردد. تنها چیز مطمئنی که برایش مانده بود دو کوزه سفالی انباشته از صله ها سکه طلای ناب بود که برناردا طی سال های رفاه محض، زیر تختخواب خود چال کرده بود. پس از سه سال تمام وقتی برای آخرین بار از ماهان به خانه برگشت چنان وضعی داشت که حتا شوهرش او را باز نمی شناخت، بازگشت او اندکی قبل از آن بود که سیروا ماریا را سگ گاز بگیرد.
اواسط ماه مارس ظاهرا خطر هاری منتفی شده بود. مارکز قدردان از سرنوشت خویش تصمیم گرفت گذشته ها را جبران کند و بنا به پیشنهاد ابره نونچیکو دل دخترش را به دست آورد. تمام وقت خود را در اختیار دخترش گذاشت. او می خواست شانه کردن و بافتن گیسوی دخترک را یاد بگیرد. می کوشید به دخترک باد دهد تا یک سفید پوست واقعی باشد. سعی می کرد رؤیاهای شکست خورد؛ اشرافیت کرئولی خود را برای دخترک احیاء کند. او را از عادت به خوردن *مارمولک* نمک سود شده و آبگوشت پستانداران ترک دهد. او تقریبا بی آنکه از خود بپرسد به چه طریقی می شود دخترک را خوشبخت کرد، دست به هرکاری می زد
آبره نونچیکو کماکان به خانه سر می کشید. سازگاری با مارکز برایش کار دشواری بود. ولی بی غمی مارکز نسبت به پیشگاه جهان هراسان از دادگاه تفتیش عقاید، او را به خود مشغول می کرد. بدین ترتیب ماه های گرم تابستان سپری شدند. آبره نونچیکو زیر شکوفه های درختان پرتقال حرف می زد بی آنکه کسی به حرف هایش گوش بدهد و مارکز با فاصله

صفحه 53 از 176