قدرت انسان می افزاید، شادابی انسان بیشتر می شود و قدرت جنسی را تقویت می کند.
برناردا خنده رعد آسایی کرد و گفت: اگر این طور بود، بایستی تمام راهبکه های سانتا کلارا گاو نرهای جنگی واقعی می شدند.
عسل جوشانده ای که پیش از ازدواج با دختران هم مدرسه ای خود خورد و بعدها هم کماکان می خورد، آن هم نه فقط با زبان بلکه با هر پنج حس و آن هم در فضای داغ کارگاه، اکنون باعث ضعف جسمانی برناردا شده بود. برناردا جویدن توتون و برگ کوکای بارومایی را از اسخر یوطی یاد گرفت. درست مثل سوخت پوستان سیپروا توادا. او در میخانه حشیش شنلی، ناس قبرسی، داروی محرکه برگرفته از کاکتوس از رئال د کاتورسه ها و دست کم یکبار کشیدن تریاک را از دست فروشندگان ماتیلی کشتی تجاری امتحان کرد. البته برای شنیدن توضیحات اسخریوطی در جانبداری از کاکائو گوش شنوا داشت. وقتی برناردا همه چیزهای دیگر را تجربه کرد، به برتری کاکائو پی برد. آن را بر سایر چیزها مقدم شمرد. اسخریوطی دزد می شد، پاانداز می شد و سر فرصت هم به هم جنس بازی روی می آورد و تمام کارها را بدون ضرورت انجام می داد چون کمبودی در خود احساس نمی کرد. در یک شب بدفرجام بر سر ورق بازی با دست خالی با ملوانان درگیر شد و آنها در مقابل چشمان برناردا او را با صندلی در هم کوبیدند.
برناردا به کارگاه تصفیه شکر فرار کرد. خانه بدلون مدیریت می چرخید و اگر آن روزها از هم نپاشید فقط به خاطر دست تلاشگر دومینگا آدوینتو بود که جای قدردانی داشت: او همان طور که خدایانش می خواستند سیپروا ماریا را بزرگ کرد. مارکز تقریبا چیزی از درماندگی همسرش نمی دانست. از کارگاه تصفیه شکر خبرهای جسته گریخته ای
برناردا خنده رعد آسایی کرد و گفت: اگر این طور بود، بایستی تمام راهبکه های سانتا کلارا گاو نرهای جنگی واقعی می شدند.
عسل جوشانده ای که پیش از ازدواج با دختران هم مدرسه ای خود خورد و بعدها هم کماکان می خورد، آن هم نه فقط با زبان بلکه با هر پنج حس و آن هم در فضای داغ کارگاه، اکنون باعث ضعف جسمانی برناردا شده بود. برناردا جویدن توتون و برگ کوکای بارومایی را از اسخر یوطی یاد گرفت. درست مثل سوخت پوستان سیپروا توادا. او در میخانه حشیش شنلی، ناس قبرسی، داروی محرکه برگرفته از کاکتوس از رئال د کاتورسه ها و دست کم یکبار کشیدن تریاک را از دست فروشندگان ماتیلی کشتی تجاری امتحان کرد. البته برای شنیدن توضیحات اسخریوطی در جانبداری از کاکائو گوش شنوا داشت. وقتی برناردا همه چیزهای دیگر را تجربه کرد، به برتری کاکائو پی برد. آن را بر سایر چیزها مقدم شمرد. اسخریوطی دزد می شد، پاانداز می شد و سر فرصت هم به هم جنس بازی روی می آورد و تمام کارها را بدون ضرورت انجام می داد چون کمبودی در خود احساس نمی کرد. در یک شب بدفرجام بر سر ورق بازی با دست خالی با ملوانان درگیر شد و آنها در مقابل چشمان برناردا او را با صندلی در هم کوبیدند.
برناردا به کارگاه تصفیه شکر فرار کرد. خانه بدلون مدیریت می چرخید و اگر آن روزها از هم نپاشید فقط به خاطر دست تلاشگر دومینگا آدوینتو بود که جای قدردانی داشت: او همان طور که خدایانش می خواستند سیپروا ماریا را بزرگ کرد. مارکز تقریبا چیزی از درماندگی همسرش نمی دانست. از کارگاه تصفیه شکر خبرهای جسته گریخته ای