بود. از هنگامی که برناردا تمایلاتی به شیاطین در دخترش کشف کرده بود، ترس مرگ گونه ای بر زندگی اش سایه افکند. برناردا فقط با فکر به اینکه اگر لحظه ای به پشت سر خود نگاه کناه و بی هیچ دلیلی چشمان نفوذناپذیر موجود تکیده ای را ببیند که در پوششی عطرآگین و گیسوان وحشی تا سر زانو آن جا ایستاده است، به خود می لرزید. برناردا فریاد زد: بچه تو حق نداری این طور به من نگاه کنی! وقتی فکرش را کاملأ متمرکز معاملات میکرد، پشت گردن خود نفس مسار کمین کرده ای را احساس می کرد و از شدت وحشت از جای می پرید.
فریاد می زد: «بچه! قبل از ورود، در بز#
دخترک با خواندن اورادی به زبان یورویایی وحشت برناردا را تشدید می کرد. شبه ها وضع بدتر از این برد برناردا ناگهان با این احساس از خواب می پرید که انگار کسی او را لمس می کند. آنگاه دخترش را می دید که پای تختخواب ایستاده و خوابیدنش را تماشا می کند. کار گذاشتن زنگ کنار در عملا بی حال بود. سپیروا زنگ نمی زد، چون خیلی محتاط حرکت می کرد. مادرش می گفت: «این موجود از سفیدپوستان فقط رنگ پوست را به ارث برده است. این گفته تا زمانی درست بود که دخترک حتا برای خود اسی افریقایی انتخاب کرد و برای تنوع همراه اسم خودش به کار می برد ماریا ماندینگا ۴۶
تصبح زود یکی از روزها در رابطه آن ها بحرانی پدید آمده. مصرف زیاد کاکائو باعث شدت تشنگی برناردا شده بود، لذا از خواب بیدار شد و در ته تنگ آب، عروسک پیروا ماریا را شناور دید. برای برناردای آن یک عروسک ساده نبود که در آب غوطه می خورد، بلکه چیزی مرتعش بود: یک عروسک مرده.
به او ثابت شد که ماجرا به نوعی جادوی آفریقایی مربوط می شود که
فریاد می زد: «بچه! قبل از ورود، در بز#
دخترک با خواندن اورادی به زبان یورویایی وحشت برناردا را تشدید می کرد. شبه ها وضع بدتر از این برد برناردا ناگهان با این احساس از خواب می پرید که انگار کسی او را لمس می کند. آنگاه دخترش را می دید که پای تختخواب ایستاده و خوابیدنش را تماشا می کند. کار گذاشتن زنگ کنار در عملا بی حال بود. سپیروا زنگ نمی زد، چون خیلی محتاط حرکت می کرد. مادرش می گفت: «این موجود از سفیدپوستان فقط رنگ پوست را به ارث برده است. این گفته تا زمانی درست بود که دخترک حتا برای خود اسی افریقایی انتخاب کرد و برای تنوع همراه اسم خودش به کار می برد ماریا ماندینگا ۴۶
تصبح زود یکی از روزها در رابطه آن ها بحرانی پدید آمده. مصرف زیاد کاکائو باعث شدت تشنگی برناردا شده بود، لذا از خواب بیدار شد و در ته تنگ آب، عروسک پیروا ماریا را شناور دید. برای برناردای آن یک عروسک ساده نبود که در آب غوطه می خورد، بلکه چیزی مرتعش بود: یک عروسک مرده.
به او ثابت شد که ماجرا به نوعی جادوی آفریقایی مربوط می شود که