دیوانه ها با سر دادن ترانه های جسورانه از بالکن باعث خوشحالی آنها می شدند و این پیروزی را با کف زدن های خود همانند تشویق تماشاگران ورزشگاه جشن می گرفتند. پیش از آنکه مارکز به خطراتی که او را تهدید می کرد آگاه بشود، برناردا با مطلع ساختن مارکز از بارداری خود در ماه دوم، او را از عالم بی خیالی بیرون آورده و خاطرنشان شد که هرگز سیاه پوست نبوده، بلکه پدرش سرخپوستی از شبه جزیره پیرن و مادرش سفید پوستی از اهالی کاستیل بوده است، در نتیجه شرافت انها ظاهر می توانست فقط با سوزن ازدواج دوباره به هم دوخته شود. مارکز او را سرگرم کرد تا پدر دختر روی سلاح گرم آرکایی را پوشاند و هنگام استراحت بعد از ظهر دق الباب کرد. او با ایما و اشاره و آهسته صحبت می کرد، سلاح را بی آنکه نگاهی به صورت مارکز بیندازد به او تحویل داد.
او پرسید: «آقای مارکز، می دانید این چیست؟» مارکز نمی دانست با سلاحی که در دست دارد چه باید بکند
او گفت: «تا آنجایی که من می شناسم فکر می کنم سلاح آرکایی باشد و کاملا تعجب زده پرسید: «برای چه منظوری از این استفاده می کنید؟»
جواب داد: «برای این که در برابر دزدان دریایی از خودم دفاع کنم آقا» و هم چنان کوچک ترین نگاهی به چهره مارکز نینداخت. «حالا این سلاح را با خودم آورده ام تا لطف خودتان را نسبت به من ثابت کنید و قبل از این که شما را از پای درآورم، مرا بکشید.»
مارکز نگاهی به سیمای او انداخت، چشمانی غمگین، گنگ وکوچک داشت، ولی مارکز به ناگفته های او پی برد. سلاح گرم را پس داد و به خانه دعوتش کرد تا راه حلی پیدا کنند. دو روز بعد کشیش نزدیک ترین کلیسا،
او پرسید: «آقای مارکز، می دانید این چیست؟» مارکز نمی دانست با سلاحی که در دست دارد چه باید بکند
او گفت: «تا آنجایی که من می شناسم فکر می کنم سلاح آرکایی باشد و کاملا تعجب زده پرسید: «برای چه منظوری از این استفاده می کنید؟»
جواب داد: «برای این که در برابر دزدان دریایی از خودم دفاع کنم آقا» و هم چنان کوچک ترین نگاهی به چهره مارکز نینداخت. «حالا این سلاح را با خودم آورده ام تا لطف خودتان را نسبت به من ثابت کنید و قبل از این که شما را از پای درآورم، مرا بکشید.»
مارکز نگاهی به سیمای او انداخت، چشمانی غمگین، گنگ وکوچک داشت، ولی مارکز به ناگفته های او پی برد. سلاح گرم را پس داد و به خانه دعوتش کرد تا راه حلی پیدا کنند. دو روز بعد کشیش نزدیک ترین کلیسا،