و اجرای قطعات جدیدی از ایتالیا، فرانسه و اسپانیا وقت شامگاهی اهالی خانه را پر می کرد و می گفتند که این نواها از پدر مقدس نشأت گرفته است.
چنین به نظر می رسید که مارکز علاقه ای به موسیقی ندارد. مردم مثلی فرانسوی را درباره او می گفتند که مارکز دست های یک هنرمند و حس شنوایی یک توپچی را دارد، ولی آن روزی که بسته بندی وسایل موسیقی را باز می کردند مارکز نیم نگاهی به چنگ ایتالیایی عجیب و غریب با دو ردیف کوک ،جعبه چرخان، تخته درشت زیر سیم ها، سیم های متعدد جهت صدای صاف آن انداخت. دونا اولالا تمام تلاش خود را به کار بست تا او بتواند صدای بم را به خوبی خودش بنوازد. آن ها اوقات قبل از ظهر خود را زیر درختان باغ با تمرین های دشوار، دونا با صبر و عشق، و مارکز با کله شقی یک سنگ تراش سپری می کردند. تا این که ترانه چوپانان بدون کمترین اشکالی به وسیله آن ها نواخته شد.
موسیقی زندگی مشترک آن دو را چنان اصلاح و هماهنگی کرد که دونا اولالا جرئت یافت تا گام کمبود لازم را بردارد. در شبی طوفانی از وحشتی غلوآمیز، که هرگز احساس نکرد، در خواب آرام خود را تسلیم شوهر لمس نکرده خود ساخت.
دونا به او گفت: «من صاحب نیمی از این رختخواب هستم و آمده ام آن را باز پس بگیرم.» مارکز استوار ماند. و قاطعانه کوشید تا با توسل به تعقل با خشونت او را قانع کند. ولی دونا کما کان هدف خود را دنبال می کرد. زندگی به آن دو فرصت چندانی نداد. در ۹ نوامبر وقتی که زیر درختان پرتقال، در هوای تمیز و آسمان صاف و مرتفعی که نشانی از ابر در آن نبود قطعه ای با دو ابزار موسیقی می نواختند، ناگهان چشمانشان سیاه شد و از وقوع زلزله و ایجاد رعد از خود بی خود شدند، آذرخش به
چنین به نظر می رسید که مارکز علاقه ای به موسیقی ندارد. مردم مثلی فرانسوی را درباره او می گفتند که مارکز دست های یک هنرمند و حس شنوایی یک توپچی را دارد، ولی آن روزی که بسته بندی وسایل موسیقی را باز می کردند مارکز نیم نگاهی به چنگ ایتالیایی عجیب و غریب با دو ردیف کوک ،جعبه چرخان، تخته درشت زیر سیم ها، سیم های متعدد جهت صدای صاف آن انداخت. دونا اولالا تمام تلاش خود را به کار بست تا او بتواند صدای بم را به خوبی خودش بنوازد. آن ها اوقات قبل از ظهر خود را زیر درختان باغ با تمرین های دشوار، دونا با صبر و عشق، و مارکز با کله شقی یک سنگ تراش سپری می کردند. تا این که ترانه چوپانان بدون کمترین اشکالی به وسیله آن ها نواخته شد.
موسیقی زندگی مشترک آن دو را چنان اصلاح و هماهنگی کرد که دونا اولالا جرئت یافت تا گام کمبود لازم را بردارد. در شبی طوفانی از وحشتی غلوآمیز، که هرگز احساس نکرد، در خواب آرام خود را تسلیم شوهر لمس نکرده خود ساخت.
دونا به او گفت: «من صاحب نیمی از این رختخواب هستم و آمده ام آن را باز پس بگیرم.» مارکز استوار ماند. و قاطعانه کوشید تا با توسل به تعقل با خشونت او را قانع کند. ولی دونا کما کان هدف خود را دنبال می کرد. زندگی به آن دو فرصت چندانی نداد. در ۹ نوامبر وقتی که زیر درختان پرتقال، در هوای تمیز و آسمان صاف و مرتفعی که نشانی از ابر در آن نبود قطعه ای با دو ابزار موسیقی می نواختند، ناگهان چشمانشان سیاه شد و از وقوع زلزله و ایجاد رعد از خود بی خود شدند، آذرخش به