برخلاف انتظار، دخترک بدون کمترین تعارف به پزشک فرصت داد تا اندامش را سرتا پا معاینه کند و چنان با کنجکاوی ماجرا را دنبال می کرد که گویی در حال نظاره یک ساعت اسباب بازی است.
آبره نونچیکو گفت:«ما پزشک ها با دست هایمان می بینیم.دخترک برای اولین بار با خوشحالی لبخند زد.
اثبات سلامتی او مثل روز روشن بود. سپیروا با وجود ظاهر ضعیف اندام موزونی داشت، گویی پیکرش با هاله ای از طلای نامریی پوشیده شده بود. و این اندام اولین غنچه های رشد و خوشبختی را برملا می کرد دندان های سیبروا کامل، چشمانش تیزبین، پاهایش آرام، دست هایش سفید و هر تار موی گیسوی کمندش آهنگی از یک زندگی طولانی را زمزمه می کرد. سپیروا با جسارت تمام و تسلط کامل و ماهرانه پاسخگوی استنطاق بود. انسان باید او را خوب می شناخت تا پی ببرد که پاسخ هایش عین واقعیت است. وقتی پزشک زخم کوچکی را روی قوزک پایش کشف کرد، دخترک دقیق شد، آبره نونچیکو با تیزهوشی پرسید:« از جایی افتاده ای؟»
دخترک بی آنکه مژه بزند، تأیید کرد:
« از روی چهارپایه.»
پزشکی به زبان لاتین با خودش حرف می زد که مارکز وارد صحبت شد:
«به اسپانیایی بگویید. تا بفهمم.»
آبره نونچیکو گفت:« با شما نبودم، دارم به زبان نارسای لاتین فکر می کنم .»
سیبروا ماریا از رفتار هنرمندانه آبره نونچیکو لذت می برد. او گوشش را روی سینه سپیرواگذاشت تا ضربان قلبش را بشنود. قلب از شدت
آبره نونچیکو گفت:«ما پزشک ها با دست هایمان می بینیم.دخترک برای اولین بار با خوشحالی لبخند زد.
اثبات سلامتی او مثل روز روشن بود. سپیروا با وجود ظاهر ضعیف اندام موزونی داشت، گویی پیکرش با هاله ای از طلای نامریی پوشیده شده بود. و این اندام اولین غنچه های رشد و خوشبختی را برملا می کرد دندان های سیبروا کامل، چشمانش تیزبین، پاهایش آرام، دست هایش سفید و هر تار موی گیسوی کمندش آهنگی از یک زندگی طولانی را زمزمه می کرد. سپیروا با جسارت تمام و تسلط کامل و ماهرانه پاسخگوی استنطاق بود. انسان باید او را خوب می شناخت تا پی ببرد که پاسخ هایش عین واقعیت است. وقتی پزشک زخم کوچکی را روی قوزک پایش کشف کرد، دخترک دقیق شد، آبره نونچیکو با تیزهوشی پرسید:« از جایی افتاده ای؟»
دخترک بی آنکه مژه بزند، تأیید کرد:
« از روی چهارپایه.»
پزشکی به زبان لاتین با خودش حرف می زد که مارکز وارد صحبت شد:
«به اسپانیایی بگویید. تا بفهمم.»
آبره نونچیکو گفت:« با شما نبودم، دارم به زبان نارسای لاتین فکر می کنم .»
سیبروا ماریا از رفتار هنرمندانه آبره نونچیکو لذت می برد. او گوشش را روی سینه سپیرواگذاشت تا ضربان قلبش را بشنود. قلب از شدت