رختخواب پر قو نبود. مارکز از کثرت کتاب ها حوصله اش سررفت و گفت: «تمام دانش دنیا باید در این اتاق گرد آمده باشد.»
آبره نونچیکو با سرزندگی جواب داد: «این کتاب ها به چه درد می خورند، زندگی من روی این ها سپری شده تا بیماری ها را درمان کنم و سایر پزشکان را وادارم تا دست از داروهایشان بردارند.»
اوگربه خفته ای را از روی مبل بزرگ بلند کرد تا مارکز بتواند بنشیند. به مارکز سبزی های جوشانده ای که روی اجاق الکلی، شخصا آماده کرده بود تعارف کرد و هم زمان به تعریف از تجارب پزشکی خود پرداخت، تا این که پی برد حوصله مارکز به سر آمده است. مارکز یک باره از جای برخاست و پشت به پزشک به دریای گرفته نظر افکند. سرانجام بی آنکه برگردد جسارت یافت تا غرغرکنان بگوید: «لیسانس الهیات.»
آبره نونچیکو انتظار چنین کلمه ای را نداشت: «هوم؟»
مارکز شادمانه گفت: «آن چه را که تحت عنوان اسرار پزشک گفتید و فقط مورد استفاده شماست می پذیرم که حقیقت دارد. سگ هار دختر مرا هم گاز گرفته است.»
مارکز نگاهش را به او دوخت و با روحی آگاه مواجه شد.
پزشک پاسخ داد: «می دانم، و تصور می کنم به همین جهت نیز صبح زود اینجا آمدید.»
مارکز گفت:« همین طور است.» و سؤالی را که در بیمارستان در حضور بیمار مطرح کرده بود تکرار کرد: «چه کار باید بکنیم؟»
ابره نونچیکو به جانی پاسخ تند روز قبل خواستار ملاقات سپیروا ماریا شد. مارکز نیز که خود چنین تقاضایی داشت با او موافقت کرد. کالسکه دم در خانه انتظار آنها را می کشید.
وقتی به خانه مارکز رسیدند برناردا مقابل میز آرایش نشسته بود و
آبره نونچیکو با سرزندگی جواب داد: «این کتاب ها به چه درد می خورند، زندگی من روی این ها سپری شده تا بیماری ها را درمان کنم و سایر پزشکان را وادارم تا دست از داروهایشان بردارند.»
اوگربه خفته ای را از روی مبل بزرگ بلند کرد تا مارکز بتواند بنشیند. به مارکز سبزی های جوشانده ای که روی اجاق الکلی، شخصا آماده کرده بود تعارف کرد و هم زمان به تعریف از تجارب پزشکی خود پرداخت، تا این که پی برد حوصله مارکز به سر آمده است. مارکز یک باره از جای برخاست و پشت به پزشک به دریای گرفته نظر افکند. سرانجام بی آنکه برگردد جسارت یافت تا غرغرکنان بگوید: «لیسانس الهیات.»
آبره نونچیکو انتظار چنین کلمه ای را نداشت: «هوم؟»
مارکز شادمانه گفت: «آن چه را که تحت عنوان اسرار پزشک گفتید و فقط مورد استفاده شماست می پذیرم که حقیقت دارد. سگ هار دختر مرا هم گاز گرفته است.»
مارکز نگاهش را به او دوخت و با روحی آگاه مواجه شد.
پزشک پاسخ داد: «می دانم، و تصور می کنم به همین جهت نیز صبح زود اینجا آمدید.»
مارکز گفت:« همین طور است.» و سؤالی را که در بیمارستان در حضور بیمار مطرح کرده بود تکرار کرد: «چه کار باید بکنیم؟»
ابره نونچیکو به جانی پاسخ تند روز قبل خواستار ملاقات سپیروا ماریا شد. مارکز نیز که خود چنین تقاضایی داشت با او موافقت کرد. کالسکه دم در خانه انتظار آنها را می کشید.
وقتی به خانه مارکز رسیدند برناردا مقابل میز آرایش نشسته بود و