نام کتاب: از عشق و شیاطین دیگر
زمانی که سگ هار سپیروا ماریا را گاز گرفت، چون مارکز به قواعد سطحی پای بند نبود برده هایی که به نظر می رسید دارای انضباط بیشتر شایسته اعتماد بودند انتخاب و امتیازات خود را به آنها منتقل کردو طوری تعلیمشان داد که سخت گیری آنها حتا برناردا را عصبانی می کرد.
وقتی خانه برای اولین بار پس از مرگ دومیگا د آوبنتو نظم دوباره یافت. اوایل شب مارکز سمیروا ماریا را در کلبه زنان برده، در جمع تعدادی سیاه پوست جوان که به صورت نامرتب و در مکان های مختلف روزی ننوهای کمانی شکل لمیده بودند، یافت. همه را بیدار کرد تا مقررات جدید خانه را به اطلاع آنها برساند و تأکید کرد که:
«از امروز این دخترک درون خانه زندگی می کند. و برای شما و برای سراسر امپراتوری باید روشن باشد که او یک خانواده دارد، خانواده ای که همگی شان سفید پوستند.»
وقتی مارکز می خواست او را روی بازوان خود به اتاق دیگرمنتقل کند، دخترک مقاومت می کرد. پس باید به او تفهیم می کرد که یک نظام مردانه بر جهان حاکم است. در اتاق خواب مادربزرگ وقتی مارکز زیر دامن کتانی دخترک را با لباس خواب عوض می کرد از او کلمه ای حرف نشنید. مارکز کنار تخت نشسته و با تکمه های لباس خواب دخترک کلنجار رفت تا آنها را در سوراخ های تازه جا بیندازد، دخترک در برابرش ایستاده بود و بی حرکت به او نگاه می کرد. برناردا که از بیرون آن دو رانظاره می کرد نتوانست خودش را نگه دارد و به شوخی گفت:«چرا شما با هم ازدواج نمی کنید؟» و چون مارکز عکس العملی نشان نداد، باز هم ادامه داد: «معامله بدی نیست. در این صورت می تواند یک دوشیزه اشرافی کرئول ی پنجه مرغی به دنیا بیاورد که می توانی او را در سیرک بفروشی.»

صفحه 27 از 176