روده هایش انجام میداد خداحافظی کرد تا با ششمین بار استحمام با آب داغ و صابون معطر اعصاب ناآرام خود را التیام بخشد. از دوران آغازین ازدواجش که جوان به خانه بخت رفته بود و از زمانی که به ماجراجویی تاجر مابآنه ای دست زده بود و با صداقت روشن بینانه پیش می رفت چیزی نگذشته بود. می توان گفت که انسان موفقی بود، تا این که در آن شامگاه شوم با یهودای اسخر یوطی آشنا شد و نگون بختی او را به سمت خود کشید.
برناردا با او در بازار سیرک سال و کاملا اتفاقی برخورد کرد، مردی که نیمه برهنه و بدون وسیله دفاعی با گاو نر جنگی دست و پنجه نرم می کرد. او زیباروی بود و مهارت و جسارتی داشت که برناردا نمی توانست نادیده بگیرد. روز بعد دوباره برناردا او را در کارناوال کوم بیام یا دید، در آن روز برناردا با لباس مبدل یک گدا در کارناوال شرکت جسته و ماسکی هم بر چهره داشت. او از جانب زنان برده محاصره شده بود و آن ها با گردن بند و دستبند و گوشواره های طلا و سنگ های قیمتی همانند همسر مارکز خود را آراسته بودند و در میان دایره ای از کنجکاوان، یهودا با کسانی می رقصید که برای رقص پول می دادند. باید نوبت رعایت می شد، تا خشم متقاضیان رقص به جوش بیاید. برناردا از او پرسید: «قیمتش چند است؟» یهودا در حال رقص پاسخ داد: «نیم رئال.»
برناردا ماسک چهره اش را برداشت و به او گفت «می خواهم بدانم قیمتت برای یک عمر چه قدر است؟» یھودا او را با چهره بدون پوشش محک زد و دید که چندان شباهتی به زنی دریوزه، آن طور که ظاهرش نشان می داد، ندارد. بانوی همراهش را رها کرد و با گام های سنگین به برناردا نزدیک شد تا بتواند ارزشش را تخمین بزند.
یهودا گفت: «پانصد پزو طلا.»
برناردا با او در بازار سیرک سال و کاملا اتفاقی برخورد کرد، مردی که نیمه برهنه و بدون وسیله دفاعی با گاو نر جنگی دست و پنجه نرم می کرد. او زیباروی بود و مهارت و جسارتی داشت که برناردا نمی توانست نادیده بگیرد. روز بعد دوباره برناردا او را در کارناوال کوم بیام یا دید، در آن روز برناردا با لباس مبدل یک گدا در کارناوال شرکت جسته و ماسکی هم بر چهره داشت. او از جانب زنان برده محاصره شده بود و آن ها با گردن بند و دستبند و گوشواره های طلا و سنگ های قیمتی همانند همسر مارکز خود را آراسته بودند و در میان دایره ای از کنجکاوان، یهودا با کسانی می رقصید که برای رقص پول می دادند. باید نوبت رعایت می شد، تا خشم متقاضیان رقص به جوش بیاید. برناردا از او پرسید: «قیمتش چند است؟» یهودا در حال رقص پاسخ داد: «نیم رئال.»
برناردا ماسک چهره اش را برداشت و به او گفت «می خواهم بدانم قیمتت برای یک عمر چه قدر است؟» یھودا او را با چهره بدون پوشش محک زد و دید که چندان شباهتی به زنی دریوزه، آن طور که ظاهرش نشان می داد، ندارد. بانوی همراهش را رها کرد و با گام های سنگین به برناردا نزدیک شد تا بتواند ارزشش را تخمین بزند.
یهودا گفت: «پانصد پزو طلا.»