نام کتاب: از عشق و شیاطین دیگر
مردی شبیه شاه خاج با کلاه لبه پهن آفتابی بر سر، چکمه اسب سواری به پا و شنل سیاه مشاغل آزاد بر دوش. او با تشریفات متداول اندکی به مارکز ادای احترام کرد. گفت: «فیض از آن کسی است که به نام حقیقت عمل کند.»
اسب او هنگام بازگشت نتوانست در شیب تند کوه یورتمه برود، لذا قلبش ترکید، نپتوئو کالسکه ران مارکز سعی کرد زین اسب را بردارد. صاحب اسب او را از این کار بازداشت. گفت:
«وقتی اسبی ندارم، زین را می خواهم چه کنم. بگذارید هر دو با هم بپوسند.»
کالسکه ران می بایست هنگام سوار شدن آبره نونچیکوی تنومند را کمک می کرد و مارکز او را محترمانه سمت راست خود جای می داد. آبره نونچیکو در فکر اسب بود.
آهی کشید و گفت: «گویی نیمی از وجودم مرده است!»
مارکز گفت: «هیچ چیزی را نمی شود مثل مرگ یک اسب به سادگی حل کرد.»
آبره نونچیکو حالش جا آمد و گفت: «اما این اسب چیز دیگری بود. اگر برایم امکان داشت او را در زمین سرسبز و خرمی دفن می کردم.»
نگاهی به مارکز انداخت تا عکس العمل او را ببیند. آن گاه گفت:
«در ماه اکتبر صد ساله شده بود.»
مارکز گفت: «هیچ اسبی این قدر عمر نمی کند.»
پزشک گفت: «حاضرم این را ثابت کنم.»
آبره نونچیکو سه شنبه ها در بیمارستان آمور د دیوس مشغول کار بود و به جذامیانی که ناراحتی های دیگر هم داشتند سرکشی می کرد. او دانشجوی ممتاز و یکی از فارغ التحصیلان خوان مندس نیه تو

صفحه 18 از 176