مارکز فقط به دلایل مهم خانه اش را ترک می گفت، و طی چند سال گذشته بود که پیوسته حوادث تأسف بار برایش روی می داد. شهر در رنگ باختگی صدها سال پیش غرق شده بود، ولی مردم، این جا و آن جا، چهره تکیده و چشمان گریزنده مرد مشکوکی را در لباس سوگواری و سوار بر کالسکه اش می دیدند که دیوار شهر را پشت سر می گذاشت و از جاده باریکی به سمت کوهستان سان لازارو پیش می راند. در بیمارستان جذامی هایی که روی آجرفرش دراز کشیده بودند، وقتی متوجه ورود او شدند با چهره هایی ملتمسانه سر راهش قرار گرفتند و از او طلب اعانه کردند. در بخش بیماران مشرف به مرگ بیمار مبتلا به هاری به نرده ای زنجیر شده بود.
او دو رگه ای مسن با سر و ریشی به رنگ پنبه بود. نصف بدنش از کار افتاده ولی هاری نیمه دیگرش را از چنان قدرتی انباشته بود که می بایست در بند نگهش می داشتند با مبادا خود را به در و دیوار بکوبد و جانش را از دست بدهد. گزارش دریافتی مارکز تردیدی به جای گذاشت که او را نیز همان سگ دودی رنگ با ضربدری سفید بر پیشانی همانند سییروا ماریا گاز گرفته و مایع کف آلود پوزه اش را به تن او مالیده بود، البته نه بر روی پوست سالم، بلکه بر روی لکه زخمی که بر قلم پا داشت.
این دقت نظر نسبت به حال بیمار مارکز را آرام نکرد، او وحشت زده از منظره بیمار مشرف به مرگ و بدون این که کوچکترین امیدی به بهبودی سییروا ماریا داشته باشد بیمارستان را ترک گفت.
هنگام بازگشت به شهر در سراشیبی کوه با مردی درشت اندام برخورد کرد که روی سنگی کنار اسب مرده اش نشسته بود. مارکز کالسکه را متوقف کرد. وقتی مرد از جای خود برخاست، آبره تونچیکو د سه په ریرا کائو لیسانس و مشهورترین و بی رقیب ترین پزشک شهر را بازشناخت.
او دو رگه ای مسن با سر و ریشی به رنگ پنبه بود. نصف بدنش از کار افتاده ولی هاری نیمه دیگرش را از چنان قدرتی انباشته بود که می بایست در بند نگهش می داشتند با مبادا خود را به در و دیوار بکوبد و جانش را از دست بدهد. گزارش دریافتی مارکز تردیدی به جای گذاشت که او را نیز همان سگ دودی رنگ با ضربدری سفید بر پیشانی همانند سییروا ماریا گاز گرفته و مایع کف آلود پوزه اش را به تن او مالیده بود، البته نه بر روی پوست سالم، بلکه بر روی لکه زخمی که بر قلم پا داشت.
این دقت نظر نسبت به حال بیمار مارکز را آرام نکرد، او وحشت زده از منظره بیمار مشرف به مرگ و بدون این که کوچکترین امیدی به بهبودی سییروا ماریا داشته باشد بیمارستان را ترک گفت.
هنگام بازگشت به شهر در سراشیبی کوه با مردی درشت اندام برخورد کرد که روی سنگی کنار اسب مرده اش نشسته بود. مارکز کالسکه را متوقف کرد. وقتی مرد از جای خود برخاست، آبره تونچیکو د سه په ریرا کائو لیسانس و مشهورترین و بی رقیب ترین پزشک شهر را بازشناخت.