نام کتاب: از عشق و شیاطین دیگر
لخت کرد، از کشوی میز بزرگ شلاق آهنینی را که تاکنون جرأت نکرده بود به آن دست بزند، بیرون آورد، و بانفوتی آرام ناپذیر و بدون
کوچکترین فاصله ای شروع به تنبیه خود کرد، تا آخرین نشانه های سیروا ماریا را از جانش بزداید. اسقف که همچنان چشم به راه او بود، او را درحالی که میان رشته ای از خون و اشک غلتیده بود، یافت.
دلاورا گفت: پدر گرامی، او شیطان است، و بدترین همه آن ها

صفحه 141 از 176