نام کتاب: از عشق و شیاطین دیگر
ممنوع که از درونش زبانه می کشید، مجددا گونه دیگرش را جلو آورد چشمانش را بست و با تمام وجودش به دعا پرداخت. هم زمان دخترک مدام تف می کرد و هرچه وحشی تر می شد، دلاورا بیشتر لذت می برد، تا این که دخترک پی برد که خشم او تا چه حد بی فایده است. آن وقت دلاورا نمایش وحشت برانگیز یک انسان واقعا خشمناک را دید. موهای سیروا ماریا حیات ویژه خود را یافت و به مارهای مدوزا ۱۲۰ تبدیل شده از دهانش کف سبز سرازیر گشت و سیالابی از لعنت به زبان های بت پرستان بر زبان راند. دلاورا تصویر مسیح مصلوب را بیرون کشید، به صورت دختر نزدیک شد و وحشت زده فریاد زد: هرکه می خواهی باش، ای شایسته جهنم، فرار کن.
فریاد او چنان تحریک آمیز بود که دخترک تقریبا همه تسمه هایش را خرد کرد.
زن نگهبان سلول هراسان از راه رسید و سعی کرد به سپیروا ماریا دهنه بزند. ولی فقط مارتینا بود که توانست با طبع آسمانی خود از عهده این کار برآید، دلاورا گریخت.
اسقف هنگام صرف شام با نگرانی انتظار او را می کشید، چون برای قرائت حاضر نشده بود. برای او روشن بود که دلاورا درحال و هوای خودش سیر می کند و به غیر از تصویر موحش سپیروا ماریای تباع شده، به فکر این دنیا و آن دنیا نیست. دلاورا به کتابخانه گریخت، ولی نمی توانست مطالعه بکند. با اعتقادی تلخ نماز خواند، همراه با تئوریه ترانه سر داد. چنان مثل روغن داغ اشک می ریخت که درونش آتش می گرفت. او چمدان کوچک سیروا ماریا را گشود و وسایلش را یک به یک روی میز چید. آنها را شناخت، با نیرویی آکنده از تمایل عشق بویید و عشق ورزید و با بی شرمی تمام با آنها حرف زد. سپس نیم تنه خود را

صفحه 140 از 176