بیاورد، ولی هیج یک جرأت نکردنده علیه پرونده های معیل حرفی بزنند و یا با زودباوری مردم مخالفت ورزند. او به خوبی می دانست که نه قضاوت او، نه آبره نونچیکو و نه قضاوت آن دو با هم بتواند کسی را قانع کند.
او گفت: «با این حساب هردوی ما با همه مخالفیم.
آبره نونچیکو گفت: برای همین از آمدن شما تعجب کردم. من کسی نیستم جز لقمه شکار، در شکارگاه دادگاه تفتیش عقاید.
دلاورا گفت: «در حقیقت خودم هم دقیقا نمی دانم چرا آمده ام، گویی این موجود از جانب خداوند وظیفه دارد تا قدرت ایمان مرا بیازماید.
پیان همین جمله، او را از فشار نفس حبس کرده خود رهانید. آبره نونچیکو با نگاه به چشمانش، عمق روح او را دید و متوجه شد که چیزی نمانده تا دلاورا گریه سر دهد
او با لحنی تسلی بخش گفت: بیهوده به خودتان فشار نیاورید، شاید چون شما بایستی در مورد دخترک صحبت می کردید به اینجا آمده اید.
دلاورا خود را برهنه احساس می کرد. او از جای برخاست، به جستجوی راه خروجی پرداخت ولی پا به فرار گذاشت، برای اینکه همه لباس هایش را بر تن نداشت. ابره نونچیکو به او کمک کرد تا لباس های نیمه خیس خود را بپوشد، و سعی کرد او را از رفتن باز دارد تا بتوانند محبت خودشان را دنبال کنند. او گفت: من با شما می توانم
لاینقطع تا یک صد سال دیگر صحبت کنم.ا کوشید با بطری کوچک محلول شستشوی قرنیه چشم که باید زخم مقاوم آن را معالجه می کرد، مانع رفتن او بشود. او را از دم در برگرداند تا چمدان کوچکش را که در خانه جا گذاشته بود بردارد. چنین به نظر می رسید که دلاورا دچار دردی مرگبار شده است. او از گفتگوی بعد از ظهر، کمک های پزشکی و محلول
او گفت: «با این حساب هردوی ما با همه مخالفیم.
آبره نونچیکو گفت: برای همین از آمدن شما تعجب کردم. من کسی نیستم جز لقمه شکار، در شکارگاه دادگاه تفتیش عقاید.
دلاورا گفت: «در حقیقت خودم هم دقیقا نمی دانم چرا آمده ام، گویی این موجود از جانب خداوند وظیفه دارد تا قدرت ایمان مرا بیازماید.
پیان همین جمله، او را از فشار نفس حبس کرده خود رهانید. آبره نونچیکو با نگاه به چشمانش، عمق روح او را دید و متوجه شد که چیزی نمانده تا دلاورا گریه سر دهد
او با لحنی تسلی بخش گفت: بیهوده به خودتان فشار نیاورید، شاید چون شما بایستی در مورد دخترک صحبت می کردید به اینجا آمده اید.
دلاورا خود را برهنه احساس می کرد. او از جای برخاست، به جستجوی راه خروجی پرداخت ولی پا به فرار گذاشت، برای اینکه همه لباس هایش را بر تن نداشت. ابره نونچیکو به او کمک کرد تا لباس های نیمه خیس خود را بپوشد، و سعی کرد او را از رفتن باز دارد تا بتوانند محبت خودشان را دنبال کنند. او گفت: من با شما می توانم
لاینقطع تا یک صد سال دیگر صحبت کنم.ا کوشید با بطری کوچک محلول شستشوی قرنیه چشم که باید زخم مقاوم آن را معالجه می کرد، مانع رفتن او بشود. او را از دم در برگرداند تا چمدان کوچکش را که در خانه جا گذاشته بود بردارد. چنین به نظر می رسید که دلاورا دچار دردی مرگبار شده است. او از گفتگوی بعد از ظهر، کمک های پزشکی و محلول